عرفان اسلامی جلد 10
لطفا منتظر باشید ...
قاسم بن وليد هَمْدانى چون از طرف يوسف بن عمر حاكم عصر و ناحيه خود به قضا فرا خوانده شد ، چارهاى جز اظهار جنون نديد و براى فرار از اين مسؤوليت در ميان كوى و برزن موى ريش خود را يك سر بكند و روغن در چشمان خود ريخت و در چنين وضع و حالت نزد حاكم شد ، حاكم چون موضوع را بديد گفت : اين مرد ديوانه است و در خور مقام قضا نيست ، سپس فرمان داد تا او را از حضور برانند !وقتى حاكم عراق ابو قلابه را براى تصدّى كرسى قضاى بغداد فرا خواند ، ابو قلابه دعوت حاكم را نپذيرفت و در پنهانى به سرزمين شام گريخت .قضا را در همان ايام قاضى شام از منصب خويش معزول شد و چون ابوقلابه از اين داستان خبر يافت احساس خطر كرد و از شام متوارى شد و هم چنان در بيابانها سرگردان بود تا به سرزمين يمامه درآمد و روزگارى دراز ، خويش را از انظار پوشيده داشت تا اوضاع دگرگون شد و خاطرش از خطر بياسود و بار ديگر آهنگ عراق كرد . يكى از دوستان گفت : چه بودى اگر منصب قضاى مسلمانان را مىپذيرفتى تا عدالت را در ميان ايشان بكار مىبستى و از اين رهگذر اجر و ثواب مىاندوختى ، ابوقلابه گفت : چون شناورى به دريا درافتد تا چند ياراى شنا كردن دارد .عبدالرحمان بن حُجْيره به سال هفتادم هجرى به كرسى قضاى مصر بنشست چون پدرش از اين انتصاب خبر يافت گفت : إِنَّا لِلّهِ وإِنّا إِلَيهِ رَاجِعُونَ [30] .ما مملوك خداييم و يقيناً به سوى او بازمىگرديم . فرزندم هلاك شد و خلق را نيز به مهلكه افكند .قاضى شريك در روزگار مهدى عباسى به اصرار او منصب قضا را پذيرفت ، نوبتى چند براى مطالبه ماهانه خود با صرّاف شهر سختگيرى كرد ، صرّاف گفت :تو در مقابل اين نقدينه قماش نفروختهاى كه چنين سخت مىگيرى .شريك گفت : اى مردم ! قسم به خدا كالايى گران بهاتر از قماش فروختهام ، اى مرد ! من در برابر اين نقدينه دين خود را فروختهام ! !اين حقايق نشان مىدهد كه مردم پرهيزكار تا چه اندازه از آلودگى به تبعات و مسؤوليتهاى قضا اجتناب و ابا داشتهاند و اين اجتناب و پرهيز نه از آن جهت است كه اين مردم پارسا تصدّى قضا را حرام مىدانستهاند ؛ زيرا مراجعه به فقه اسلامى نشان مىدهد كه مباشرت اين وظيفه واجب كفايى است و هرگاه در عصرى از اعصار هيچ كس به آن قيام نكند همگى در برابر خالق به علّت شانه خالى كردن از اين وظيفه مسؤول و مؤاخد خواهند بود .شهيد ثانى در كتاب « مسالك » مىفرمايد : وظيفه قضا از جمله واجبات كفايى است ؛ زيرا نظام نوع انسانى متوقّف بر آن است و چون ظلم و بيداد هميشه هست ، پس اجتماع ناگزير از حاكمى است كه داد مظلوم را از ظالم بستاند و ديگر اين كه امر به معروف و نهى از منكر بر اين وظيفه متّرتب است[31] .