ترجمه نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ترجمه نهج البلاغه - نسخه متنی

سید جعفر شهیدی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

شما را اندرز مى دهم تا از خدا بترسيد كه با بيمهايى كه داده جاى عذرى نگذارده، و با راهى كه پيش پا نهاده، حجت بر بندگان گمارده، و شما را از دشمنى ترساند كه پنهانى در سينه ها راه گشايد، و راز گويان در گوشها دمد، و سخن سرايد، تاآدمى را گمراه كند و تباه سازد، و وعده دهد و به دام هوسش دراندازد. زشتى گناهان را در ديده او بيارايد و گناهان بزرگ را خرد و آسان نمايد: چندان كه وى رابفريفت، و راه چاره را به روى اوبست، و به گروگانى گذارد كه از آن نتواند رست، ناگاه آنچه را آراسته بود ناشناخته انگاشت، و آن را كه خوارمايه شمرده بود بزرگ پنداشت، و از ارتكاب آنچه ايمنش دانسته بود، بر حذر داشت.

و از اين خطبه است در صفت آفرينش انسان: با شما سخن گويم از اين انسان كه در تاريك جاى زهدانش بيافريد، و در پرده هاى تيره اش در پيچيد. نطفه اى بود جهنده و پليد، سپس خونى شد لخته و نا تمام، و بچه اى در شكم مام، و شيرخواره اى از پستان، و كودكى در خور دبستان، و نوجوانى رسيده كه سبزه زندگى اش تازه دميده. سپس او را دلى داد فراگير، و زبانى درخورد تعبير، و ديده اى نگرنده و بصير تا دريابد و پند پذيرد، و بازايستد و راه نافرمانى پيش نگيرد. چندان كه جوانى شد راست اندام، تندرست و به قامت تمام، گردن كشانه از راه حق دورى گزيد، و بيهشانه اين سو و آن سو دويد. از چاه سار آرزو نوشا، و در پى دنيا كوشا. سرمست لذت و شادمانى، از عنفوان و نشاط جوانى. نه انديشه رسيدن مصيبتش در سر، و نه از خدا و تقوايش خبر، تا آنكه در اين آزمايش، فريب خورده مرد، و روزگارى كوتاه را در خطا به سر برد. نه عوضى به دست آورد، و نه واجبى را كه بر عهده داشت ادا كرد. در واپسين دوره جوانى و آخرين منزلهاى كامرانى، درد مرگ او را فرو گرفت، چندان كه روز را با حيرانى به سر مى برد، و شب را با بيدارى و نگرانى. هر روز به سختى درد مى كشيد و هر شب رنج و بيمارى

به سر وقتش مى رسيد. حالى كه گردش برادرى بود به جان برابر، و پدرى مهربان و نصيحتگر، و مادرى از ناشكيبايى فريادكنان و از ناآرامى بر سينه زنان. و او در بيهوشى و غفلت، و در سختى و مصيبت، و ناله اى زار، و نفسى افتاده به شمار، و جان كندنى طاقتزا و دشوار. سپس او را خاموش، درون كفنهايش گذارند، و گردن نهاده ورام از زمينش برگيرند و بر پاره چوبهايش بردارند. پيكرى كوفته و رنجديده، لاغر از بيماريى كه كشيده. فرزند و نواده و برادران همگان تابوتش را بردارند و به خانه غربتش رسانند. آنجا كه ديگر هيچ كس او را نبيند و تنها خود در آن خانه نشيند تا چون مشايعت كنندگان باز گرديدند و مصيبت زدگان واپس گراييدند، او را در گودالش نشانند، زمزمه كنان، حيرتزده از پرسش فرشتگان و خطا كردن در امتحان. و دشوارتر چيز آنجا، بلاى فرود آمدن است در گرمى جهنم، و بريان شدن درآتشى كه زبانه زند، پى هم. و تيز گشتن بانگ آن هردم. نه لختى آسوده بودن، و نه راحتى، تا بدان رنج را زدودن. نه نيرويى باز دارنده تا در امان ماند، و نه مرگى تا او را از اين بلا برهاند، و نه خوابى سبك تا آرامشى رساند. سختيهاى مردن از پى هم، عذابها هر ساعت و هر دم، به خدا پناه بريم از ا

ين غم.

/ 253