ترجمه نهج البلاغه نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
شما را اندرز مى دهم تا از خدا بترسيد كه با بيمهايى كه داده جاى عذرى نگذارده، و با راهى كه پيش پا نهاده، حجت بر بندگان گمارده، و شما را از دشمنى ترساند كه پنهانى در سينه ها راه گشايد، و راز گويان در گوشها دمد، و سخن سرايد، تاآدمى را گمراه كند و تباه سازد، و وعده دهد و به دام هوسش دراندازد. زشتى گناهان را در ديده او بيارايد و گناهان بزرگ را خرد و آسان نمايد: چندان كه وى رابفريفت، و راه چاره را به روى اوبست، و به گروگانى گذارد كه از آن نتواند رست، ناگاه آنچه را آراسته بود ناشناخته انگاشت، و آن را كه خوارمايه شمرده بود بزرگ پنداشت، و از ارتكاب آنچه ايمنش دانسته بود، بر حذر داشت.
و از اين خطبه است در صفت آفرينش انسان: با شما سخن گويم از اين انسان كه در تاريك جاى زهدانش بيافريد، و در پرده هاى تيره اش در پيچيد. نطفه اى بود جهنده و پليد، سپس خونى شد لخته و نا تمام، و بچه اى در شكم مام، و شيرخواره اى از پستان، و كودكى در خور دبستان، و نوجوانى رسيده كه سبزه زندگى اش تازه دميده. سپس او را دلى داد فراگير، و زبانى درخورد تعبير، و ديده اى نگرنده و بصير تا دريابد و پند پذيرد، و بازايستد و راه نافرمانى پيش نگيرد. چندان كه جوانى شد راست اندام، تندرست و به قامت تمام، گردن كشانه از راه حق دورى گزيد، و بيهشانه اين سو و آن سو دويد. از چاه سار آرزو نوشا، و در پى دنيا كوشا. سرمست لذت و شادمانى، از عنفوان و نشاط جوانى. نه انديشه رسيدن مصيبتش در سر، و نه از خدا و تقوايش خبر، تا آنكه در اين آزمايش، فريب خورده مرد، و روزگارى كوتاه را در خطا به سر برد. نه عوضى به دست آورد، و نه واجبى را كه بر عهده داشت ادا كرد. در واپسين دوره جوانى و آخرين منزلهاى كامرانى، درد مرگ او را فرو گرفت، چندان كه روز را با حيرانى به سر مى برد، و شب را با بيدارى و نگرانى. هر روز به سختى درد مى كشيد و هر شب رنج و بيمارى
به سر وقتش مى رسيد. حالى كه گردش برادرى بود به جان برابر، و پدرى مهربان و نصيحتگر، و مادرى از ناشكيبايى فريادكنان و از ناآرامى بر سينه زنان. و او در بيهوشى و غفلت، و در سختى و مصيبت، و ناله اى زار، و نفسى افتاده به شمار، و جان كندنى طاقتزا و دشوار. سپس او را خاموش، درون كفنهايش گذارند، و گردن نهاده ورام از زمينش برگيرند و بر پاره چوبهايش بردارند. پيكرى كوفته و رنجديده، لاغر از بيماريى كه كشيده. فرزند و نواده و برادران همگان تابوتش را بردارند و به خانه غربتش رسانند. آنجا كه ديگر هيچ كس او را نبيند و تنها خود در آن خانه نشيند تا چون مشايعت كنندگان باز گرديدند و مصيبت زدگان واپس گراييدند، او را در گودالش نشانند، زمزمه كنان، حيرتزده از پرسش فرشتگان و خطا كردن در امتحان. و دشوارتر چيز آنجا، بلاى فرود آمدن است در گرمى جهنم، و بريان شدن درآتشى كه زبانه زند، پى هم. و تيز گشتن بانگ آن هردم. نه لختى آسوده بودن، و نه راحتى، تا بدان رنج را زدودن. نه نيرويى باز دارنده تا در امان ماند، و نه مرگى تا او را از اين بلا برهاند، و نه خوابى سبك تا آرامشى رساند. سختيهاى مردن از پى هم، عذابها هر ساعت و هر دم، به خدا پناه بريم از ا
ين غم.