ترجمه نهج البلاغه نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
پس اى پرسنده بينديش! و آنچه قرآن از وصف پروردگار به تو مى نمايد بپذير، و نور هدايت قرآن را چراغ راه خود گير، و از آنچه شيطان تو را به دانستن آن وا مى دارد، و كتاب خدا آن را بر تو واجب نمى شمارد، و در سنت رسول ائمه هدى نشانى ندارد، دست بدار، و علم او را به خدا واگذار- كه دستور دين چنين است-، و نهايت حق خدا بر تو اين، و بدان! كسانى در علم دين استوارند كه اعتراف به نادانى بى نيازشان كرده است تا ناانديشيده پا در ميان گذارند، و فهم آنچه را در پس پرده هاى غيب نهان است آسان انگارند، لاجرم به نادانى خود در فهم آن معنيهاى پوشيده اقرار آرند، و خدا اين اعتراف آنان را به ناتوانى در رسيدن بدان چه نمى دانند ستوده است، و ژرف ننگريستن آنان را در فهم آنچه بدان تكليف ندارند، راسخ بودن در علم فرموده است. پس بدين بس كن! و بزرگى خداى سبحان را با ميزان خرد خود مسنج. تا از تباه شدگان مباشى.
او توانايى است كه اگر وهم ما چون تير پران شود تا خود را به سرحد قدرت او رساند، و انديشه مبرا از وسوسه، بكوشد، تا سمند فكرت به ژرفاى غيب ملكوتش براند، و دلها خود را در راه شناخت صفات او سرگشته و شيدا گرداند، و باريك انديشى خرد خواهد تا به صفات او نرسيده ذات وى را داند، دست قدرت بازش گرداند. چه، خواهد پرده هاى تاريك غيب را درد، و راه به ساحت خداى بى عيب برد. آنگاه پيشانى خورده باز گردد و به خردى خود اعتراف كند كه: اى مگس عرصه سيمرغ نه جولانگه توست. با بيراهه رفتن او را چنان كه بايد نتوان شناخت و خداوندان انديشه صورتى از جلال او را در خاطر خويش نتوانند پرداخت. خدايى كه، آفريدگان را از هيچ پديد آورد. نمونه اى نداشت تا به كار برد، و نه مقياسى از آفريننده اى پيش از خود، تا بدان دستور كار كند، و از ملكوت قدرت و عجايب گوياى حكمت- و اعتراف آفريدگان بدين حقيقت، كه سراسر ناتوان و فقيرند و نيازمند و حقير، و اوست كه بايد بر آنان رحمت آرد، و به قوت خود بر پايشان دارد- به ما آن نشان داد كه ديديم، به حكم ضرورت آشكار است، كه اين نشانه ها بر شناخت او دليلى استوار است. و در آنچه آفريده، آثار صنعت و نشانه هاى حكمت او
پديدار است. چنان كه هر چه آفريده او را برهانى است، و بر قدرت و حكمت او نشانى. و گر چه آفريده اى باشد خاموش، بر تدبير او گوياست، و بر وجود پديد آورنده دليلى رساست.
و گواهى مى دهم، آن كه تو را به آفريده ات همانند كرده، با عضوهايى جدا از يكديگر، و مفصلهاى پيوسته- چون عضوهاى يك پيكر- كه رمز تدبير حكمت تو را در نهان دارد- و سر قدرتت را در بيان-، درون او تو را - چنان كه بايد- نشناخته است، و نور يقين بر دل وى پرتو نينداخته، و ندانسته است كه تو را همتايى نيست- و جز تو يكتايى نيست-. گويا نشينده است كه پيروان از پيروى شدگان بيزارى جستند- كه چرا آنان را خداى خود دانستند- و گفتند: به خدا، ما در گمراهى آشكار جاى داشتيم كه شما را همچون پروردگار جهان پنداشتيم. دروغ گفتند مشركان كه تو را همانند كردند به بتان، و گفتند پيكرى دارد چون آفريدگان، و چون جسمها جزء جزات كردند از روى گمان، و براى توقوتها انگاشتند، به پندار و به حكم خرد ناتوان، و گواهى مى دهم، آن كه تو را به چيزى از آفريده هايت برابر نهاد، به تو شرك آورد، و شرك آورنده به تو كافر است بدان چه آيتهاى محكم تو نازل كرد، و حجتهاى روشن تو بدان گوياست، و بر يكتايى تو گواست. همانا، تو آن خدايى كه در خردها نگنجى تا براى تو چگونگى انگارند، و در وهمها در نيايى تا محدود و مركبت شمارند.
از اين خطبه است آنچه آفريد، سنجيد و نيكش استوار كرد، و پايان كارش را نگريست، پس به لطف تدبيرش برآورد، و بدان چه برايش آفريده شد، گسيلش داشت، چنان كه از حد خويش گامى فراتر نتوانست گذاشت، و در رسيدن بدان جا كه بايد رسد، قصورى روا نداشت، و ماموريتى كه بدو واگذاشته بود، دشوار نينگاشت، و چگونه- نپذيرد؟- كه كارها به خواست خدا انجام گيرد، كه پديد آورنده گونه گون چيزهاست، بى آنكه او را انديشه و فكرى باشد كه بدان روى آرد، و يا غريزه و طبيعت نهفته اى كه از آن سود بردارد. نه تجربه اى كه از گذشت روزگار گرفته باشد، يا در پديد آوردن اين پديده هاى شگفت، شريكى را يار گرفته باشد. پس آفرينش آن- مخلوق- كامل گشت و به طاعت- خالق- شتافت. دعوتش را پذيرفت و روى برنتافت. نه چون كندكاران چيزى را بهانه ساخت، و نه درنگى كرد و فرمان را واپس انداخت. پس، كجى هاى هر چيز را راست كرد، و مرزهاى هر يك را برابر آورد. و ناهماهنگها را به قدرت خود هماهنگ ساخت. و طرح هر يك را در آنچه مناسب آن بود، انداخت، و آن را جنسهايى كرد- از شماره برون- در حد و اندازه و غريزه و هيئتهاى گونه گون. پديده هايى كه آفرينش آنها را استوار كرد، و هر يكى را ب
ه سرشتى كه خود خواست در آورد.