ترجمه نهج البلاغه نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
براى تو بسنده است رسول خدا (ص) را مقتدا گردانى، و راهنماى شناخت بدى، و عيبهاى دنيا، و خوارمايگى و زشتيهاى فراوانش بدانى، كه چگونه دنيا از هر سو بر او درنورديده شد، و براى ديگرى گستريده، از نوش آن نخورد، و از زيورهاش بهره نبرد، و اگر خواهى دومين را موسى (ص) مثل آرم كه گفت: پروردگارا من به چيزى كه برايم فرستى نيازمندم، به خدا، كه از او نخواست جز نانى كه آن را بخورد كه موسى (ع) از سبزى زمين مى خورد، چندان كه به خاطر لاغرى تن و تكيدگى گوشت بدن رنگ آن سبزى از پوست تنك شكم او نمايان بود، و اگر خواهى سومين را داود (ع) گويم، خداوند مزامير- و زبور-، و خواننده بهشتيان، كه به دست خود از برگ خرما زنبيلها مى بافت، و مجلسيان خويش رامى گفت: كدام يك از شما در فروختن آن، مرا يارى مى كند؟ و از بهاى آن زنبيل گرده اى نان جوين مى خورد، و اگر خواهى از عيسى بن مريم (ع) گويم، كه سنگ را بالين مى كرد، و جامه درشت به تن داشت، و خوراك ناگوار مى خورد. و نانخورش او گرسنگى بود، و چراغش در شب ماه، و در زمستان مشرق و مغرب زمين او را سايبان بود و جاى پناه، و ميوه و ريحان او آنچه زمين براى چهار پايان روياند از گياه. زنى نداشت تا
او را فريفته خود سازد، فرزندى نداشت تا غم وى را خورد، و نه مالى كه او را مشغول كند، و نه طمعى كه او را به خوارى دراندازد. مركب او دو پايش بود و خدمتگزار وى دستهايش.
پس به پيامبر پاكيزه و پاك (ص) خود اقتدا كن، كه در- رفتار- او خصلتى است آن را كه زدودن اندوه خواهد، و مايه شكيبايى است براى كسى كه شكيبايى طلبد، و دوست داشته ترين بندگان نزد خدا كسى است كه رفتار پيامبر را سرمشق خود كند، و به دنبال او رود. از دنيا چندان نخورد كه دهان را پر كند، و بدان ننگريست چندان كه گوشه چشم بدان افكند. تهى گاه او از همه مردم دنيا لاغرتر بود، و شكم او از همه خالى تر. دنيا را بدو نشان دادند، آن را نپذيرفت. و- چون- دانست خدا چيزى را دشمن مى دارد، آن را دشمن داشت- و ترك آن گفت-، و چيزى را كه خوار شمرده آن را خوار انگاشت، و چيزى را كه كوچك شمرده، آن را كوچك داشت، و اگر در ما نبود جز دوستى آنچه خدا و رسول، آن را دشمن مى دارد، و بزرگ ديدن آنچه خدا و رسول، آن را خرد مى شمارد، براى نشان دادن مخالفت ما با خدا كافى بود و سرپيچى ما را از فرمانهاى او آشكارامى نمود. او كه درود خدا بر وى باد، روى زمين مى خورد، و چون بندگان مى نشست، و به دست خود پاى افزار خويش را پينه مى بست، و جامه خود را خود وصله مى نمود، و بر خر بى پالان سوار مى شد، و ديگرى را بر ترك خود سوار مى فرمود، پرده اى بر در خانه او
آويخته بود، كه تصويرهايى داشت، يكى از زنان خويش را گفت: اين پرده را از من پنهان كن، كه هر گاه بدان مى نگرم، دنيا و زيورهاى آن را به ياد مى آورم. پس به دل خود از دنيا روى گرداند، و ياد آن را در خاطر خود ميراند، و دوست داشت كه زينت دنيا از او نهان ماند تا زيورى از آن برندارد. دنيا را پايدار نمى دانست و در آن اميد ماندن نداشت. پس آن را از خود برون كرد، و دل از آن برداشت، و ديده از آن برگاشت. آرى چنين است، كسى كه چيزى را دشمن داشت، خوش ندارد بدان بنگرد يا نام آن نزد وى بر زبان رود، و در زندگانى رسول خدا (ص) براى تو نشانه هايى است كه تو را به زشتيها و عيبهاى دنيا راهنماست چه او با نزديكان خويش گرسنه به سر مى برد، و با منزلتى بزرگ كه داشت زينتهاى دنيا از ديده او دور ماند - و آن را خوار شمرد-.
پس نگرنده با خرد خويش بنگرد كه: آيا خدا، محمد (ص) را به داشتن چنين صفتها اكرام فرمود، يا او را خوار نمود؟ اگر بگويد: او را خوار كرد،- به خداى- بزرگ دروغ گفته است و بهتانى بزرگ آورده است، و اگر بگويد: خدا او را اكرام كرد، پس بداند خدا كسى را خوار شمرد كه دنيا را براى وى گستريد، و آن را از كسى كه نزديكتر از همه بدوست، درنورديد. پس آن كه خواهد، بايد پيامبر خدا را پيروى كند و بر پى او رود، و پاى بر جاى پاى او نهد، وگرنه از تباهى ايمن نبود، كه همانا خدا محمد (ص) را نشانه اى ساخت براى قيامت، و مژده دهنده به بهشت و ترساننده از عقوبت. از دنيا برون رفت و از نعمت آن سير نخورد، به آخرت درشد، و گناهى با خود نبرد، سنگى بر سنگى ننهاد تا جهان را ترك گفت، و دعوت پروردگارش را پذيرفت. پس چه بزرگ است منتى كه خدا بر ما نهاده، و چنين نعمتى به ما داده. پيشروى كه بايد او را پيروى كنيم، و پيشوايى كه پا بر جاى پاى او نهيم. به خدا كه اين جامه پشمين خود را چندان پينه كردم كه از پينه كننده شرمسارى بردم. يكى به من گفت: آن را دور نمى افكنى؟ گفتم: از من دور شو كه: زر كامل عيار از بوته بى غش چهره افروزد دل صاحب نظر را سرخ، ر
وز امتحان بينى