ترجمه نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ترجمه نهج البلاغه - نسخه متنی

سید جعفر شهیدی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

و شگفت انگيزتر آن پرندگان در آفرينش، طاووس است كه آن را در استوارترين هيئت پرداخت، و رنگهاى آن را به نيكوترين ترتيب مرتب ساخت، با پرى كه ناى استخوانهاى آن را به هم درآورد، و دمى كه كشش آن را دراز كرد. چون به سوى ماده پيش رود، آن دم در هم پيچيده را وا سازد و بر سر خود برافرازد، كه گويى بادبانى است برافراشته و كشتيبان زمام آن را بداشته. به رنگهاى خود مى نازد، و خرامان خرامان دم خود را بدين سو و آن سو مى برد و سوى ماده مى تازد. چون خروس مى خيزد و چون نرهاى مست شهوت با ماده درمى آميزد. اين داستان كه تو را گويم داستانى است از روى ديدن، نه چون كسى كه روايت كند، بر اساس حديثى ضعيف شنيدن. و اگر چنان باشد كه گمان برند طاووس نر، ماده را آبستن كند با اشكى كه از ديده بريزاند، و آن اشك در گوشه چشمانش بماند، و ماده آن را بخورد سپس تخم نهد، تخمى كه از درآميختن با نر پديد نگرديده، بلكه از آن اشك بود كه از ديده طاووس نر جهيده، شگفت تر از آن نيست كه- گويند- زاغ نر طعمه به منقار ماده مى گذارد- و ماده از آن بار برمى دارد-. پندارى نايهاى پر او، شانه هاست از سيم ساخته، و آن گرديهاى شگفت انگيز آفتاب مانند كه بر پر او

رسته است، از زر ناب و پاره هاى زبر جد پرداخته. و اگر آن را همانند كنى بدانچه زمين رويانيده، گويى: گلهاى بهاره است، از اين سوى و آن سوى چيده، و اگر به پوشيدنى اش همانند سازى، همچون حله هاست نگارين، و فريبا، يا چون برد يمانى زيبا، و اگر به زيورش همانند كنى، نگينها است رنگارنگ، در سيمها نشانده، خوشنما- چون نقش ارژنگ-. چون خودبينى نازنده به راه مى رود، و به دم و پرهاى خويش مى نگرد، و از زيبايى پوششى كه بر تن دارد و طوقها كه بر سر و گردن، قهقهه سر مى دهد، و چون نگاهش به پاهاى خود مى افتد، بانگى بر آرد كه گويى گريان است و آوازى كند چنانكه پندارى فرياد خواهان است. فريادش گواهى است راست، بر اندوهى كه او راست. چه پاهاى او لاغر است و سيه فام، همانند خروسى كه از هندى و فارسى زاده است- زشت و نا به اندام-، و از تيزى استخوان ساق او خاركى خرد سر زده است، و بر جايگاه يال او دسته اى موى سبزنگار بر زده، و بر آمدنگاه گردنش چون ابريقى است راست كشيده، و فرو رفتنگاه آن، تا به شكم رسد، سياه است، چون وسمه يمانى سبز و به سياهى رسيده، يا پرنيانى است بر آينه صيقل زده افكنده، يا با چادرى سياه سر و گردن خويش را پوشيده. جز آنكه رنگ او چون

بسيار آبدار است و رخشان، پندارى رنگ سبز تندى آميخته است بدان، و آنجا كه شكاف گوش اوست، خطى باريك چون نوك خامه به رنگ بابونه نيك سپيد، نمايان است و آن سپيدى در رنگ سياهى كه بدان جاست درخشان است. و كمتر رنگى است كه طاووس را نصيبى از آن نه در پيكر است، و رنگ او در رخشندگى و درخشندگى و آبدارى از آن رنگها برتر است. پس او با آن- نقشهاى آگنده- چون گلزارى است با گلهاى پراكنده، نه باران بهارى اش پروريده، و نه آفتاب گرم تابستان را به خود ديده، و گاه پر خويش را بريزاند، و خود را برهنه گرداند. پرهايش پياپى بيفتد و پشت هم برويد. پرها چنان ريزد از ناى استخوان كه برگها از شاخه هاى درختان. پس پرها به هم پيوند رويان و بازگردد به هيئتى كه بود پيش از آن. نه رنگى با رنگ پيشين مخالف بود، و نه در غير جاى خود جايگزين شود. و اگر پرى از پرهاى ناى استخوان او را نيك بنگرى، تو را رنگى سرخ گلگون نمايد، و گاه به رنگ سبز زبرجدى، و گاه به رنگ زرناب درآيد. پس انديشه هاى ژرف نگر،- اين زيبايى- را وصف كردن چگونه تواند، يا خردهاى نهاده در طبيعت بشر آن را چسان داند، يا گفتار بندگان از چه راه آن را در رشته وصف كشاند، و كمترين اندام او را، وهمها ا

ز شناختنش درمانده است، و زبانها از ستودنش در كام مانده، پس پاك است خدايى كه خردها را مقهور داشته، از ستودن آفريده اى كه آشكارايش برابر ديده ها بداشته، چنان كه چشمها آن را ببيند در اندازه اى معين و پديدار،- با اندام- به هم تركيب شده، و رنگهاى با يكديگر سازوار، و زبانها ستودن آن چنانكه شايد نتواند، و در بيان وصفش درماند. پاك است آن كه در اندام مورچه و مگس خرد، پاها پديد آورد و جانداران بزرگتر از آنها را خلق كرد، از ماهيان- دريا- و پيلان- صحرا-، و بر خود لازم شمرد كه آنچه روان در آن دمانيده درهم نريزاند و بر جاى ماند جز كه مرگ را موعد او نهاد، و نيستى را پايانش قرار داد.

/ 253