تمام ميكرد و ديگر زنده نميشدم.
وَ كانَ أَمْراً (مَقْضِيًّا) مريم: 21.
مقضى بمعنى تمام شده و حتمى است مثل قُضِيَ الْأَمْرُ الَّذِي فِيهِ تَسْتَفْتِيانِ يوسف: 41.
قُطر
(بضمّ قاف) كنار و طرف.
جمع آن اقطار است إِنِ اسْتَطَعْتُمْ أَنْ تَنْفُذُوا مِنْ أَقْطارِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ فَانْفُذُوا رحمن: 33. اگر توانستيد از اطراف آسمانها نفوذ كنيد، نفوذ كنيد ايضا آيه 14، احزاب مفرد آن در قرآن نيامده است.
قطر
(بكسر قاف) مس مذاب در قاموس و مفردات و اقرب آمده:
«القطر: النّحاس المذاب» حَتَّى إِذا جَعَلَهُ ناراً قالَ آتُونِي أُفْرِغْ عَلَيْهِ قِطْراً كهف: 96. چون آنرا گداخت گفت مس گداخته بياوريد تا بر آن بريزم طبرسى از ابو عبيده آهن مذاب نقل كرده و گويد علت تسميه قلع مذاب و آهن مذاب بقطر تقاطر آنهاست بهنگام مذاب شدن و آنرا در آيه، آهن يا روى يا مس مذاب گفته است.
(قطران): سَرابِيلُهُمْ مِنْ قَطِرانٍ ابراهيم: 50. طبرسى فرموده: در آن سه وجه است.
1- بفتح قاف و كسر طاء.
2- بفتح قاف و سكون طاء.
3- بكسر قاف و سكون طاء.
در اقرب نيز چنين آمده است.
بعضى آنرا «قطر آن» خواندهاند يعنى مس مذابيكه حرارتش بنهايت رسيده است.
در مجمع فرموده: قطران چيزى است سياه، بدبو، چسبنده كه آنرا بر شتر مىمالند يعنى پيراهن گناهكاران از اينگونه چيز است و روى بدنشان را پوشانده است. در كشّاف گفته:
آن صمغى است كه از درختى بنام ابهل ترشّح ميكند آنرا مىپزند و شتر آبلهدار را روغن مالى ميكنند در حرارت آن دانههاى آبله و حتى پوست شتر ميسوزد و گاهى بجوف آن هم ميرسد آن سياه رنگ و بدبو است.
در مصباح و قاموس و اقرب نيز نظير كشّاف گفتهاند.