زنى كه از عذاب آخرت مى ترسيد - قضاوتهای امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

قضاوتهای امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) - نسخه متنی

محمدتقی شوشتری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید


زنى كه از عذاب آخرت مى ترسيد

زنى آبستن نزد اميرالمومنين عليه السلام آمده گفت: زنا كرده ام مرا پاك كن، خداوند تو را پاك كند؛ زيرا شكنجه و عذاب دنيا از عقوبت آخرت كه پايانى ندارد آسان ترست.

على عليه السلام فرمود: تو را از چه پاك كنم؟

گفت: از زنا.

اميرالمومنين عليه السلام: آيا شوهر دارى؟

زن: آرى.

اميرالمومنين عليه السلام: آيا موقعى كه مرتكب اين عمل شدى شوهرت در سفر بود يا در حضر؟

زن: شوهرم در حضر بود.

على عليه السلام فعلا برگرد و پس از آن كه فرزندت را زاييدى بيا تا تو را پاك گردانم. و چون زن مقدارى از آن حضرت دور شد به طورى كه گفتار آن حضرت را نمى شنيد فرمود: خدايا! اين يك شهادت.

پس از چندى آن زن نزد اميرالمومنين عليه السلام آمده و گفت: فرزندم را زاييدم مرا پاك كن.

در اين هنگام امام عليه السلام كه گويى اصلا سابقه او را نداشته فرمود: تو را از چه پاك كنم ؟

زن: زنا داده ام مرا پاك كن.

اميرالمومنين عليه السلام: آيا در موقع ارتكاب اين عمل شوهر داشتى يا نه؟

زن: شوهر داشتم.

آيا در آن هنگام شوهرت در سفر بود يا در حضر؟

در حضر بود.

برو فرزندت را طبق دستور خداوند دو سال تمام شير بده. زن برگشت و چون مقدارى از آن حضرت دور شد به قدرى كه صدايش را نمى شنيد، فرمود: خداوندا! اين دو شهادت.

و پس از آن كه دو سال سپرى شد زن باز آمده و گفت: يا اميرالمومنين: فرزندم را دو سال تمام شير دادم اكنون مرا پاك كن.

امام عليه السلام مانند شخص بى خبرى پرسشهاى سابق را از او جويا شد. و آنگاه به او فرمود: حالا برو و از فرزندت نگهدارى كن تا موقعى كه بتواند خودش غذا بخورد و از بامى پرت نشود و در چاهى نيفتد. زن گريان از نزد آن حضرت عليه السلام بازگشت، و چون مقدارى دور گرديد، به اندازه اى كه آواز آن حضرت عليه السلام را نمى شنيد فرمود: خداوندا! اين سه شهادت.

عمرو بن حريث مخزومى زن را در بين راه ديد و به او گفت: اى بنده خدا! چرا گريه مى كنى؟ من تو را ديده ام نزد على عليه السلام مى آيى و از او تقاضا مى كنى تو را پاك گرداند.

زن گفت: آرى، نزد اميرالمومنين عليه السلام آمدم و از او خواستم مرا پاك كند و آن حضرت فرمود: برو و فرزندت را نگهدارى كن تا موقعى كه بتواند بخورد و بياشامد و... و مى ترسم در اين مدت بميرم و مرا پاك نگرداند.

عمرو به او گفت: نزد اميرالمومنين عليه السلام برگرد و من از فرزندت كفالت مى كنم.

زن نزد آن حضرت برگشت و تعهد عمرو را عرضه داشت اميرالمومنين عليه السلام مانند شخص بى سابقه اى به وى فرمود: چرا عمرو از فرزندت كفالت كند؟

گفت: يا اميرالمومنين! زنا كرده ام مرا پاك گردان.

آن حضرت فرمود: در آن هنگام شوهر داشتى يا نه؟

زن: آرى شوهر داشتم.

آيا در آن وقت شوهرت در وطن بود يا در سفر؟

در وطن بود.

پس آن حضرت سر به سوى آسمان بلند كرده، به درگاه الهى عرضه داشت:

خداوندا! با چهار دفعه اقرار، حد بر او ثابت گرديد و تو به پيامبرت خبر داده اى كسى كه حدى از حدودم را تعطيل كند با من دشمنى نموده است، پروردگارا! من هرگز حدودت را تعطيل نمى كنم و در پى دشمنى تو نيستم و احكام تو را ضايع نمى گردانم، بلكه فرمانبردار تو و پيرو سنت پيامبرت مى باشم.

در اين وقت، عمرو بن حريث نگاهش به صورت آن حضرت افتاد ديد رنگ رخسار مباركش از شدت غضب چنان قرمز شده كه گويى انار در صورتش پاشيده شده، پس به آن حضرت عرضه داشت: يا اميرالمومنين! من خيال مى كردم از اين عمل من خوشحال مى شويد ولى حال كه مى بينيم ناراحتيد هرگز فرزندش را بر نمى دارم.

امام "ع" فرمود: آيا پس از آن كه آن زن چهار دفعه بر خود اقرار نموده فرزندش را كفالت مى كنى؟ و تو كوچك هستى.

پس آن حضرت به منبر رفت و به قنبر فرمود: ميان مردم بانگ برآور تا همه براى نماز جماعت حاضر شوند. قنبر دستور را اجرا كرد و مردم به طرف مسجد هجوم آوردند بطوريكه مسجد پر شد.در اين موقع امام عليه السلام بپاخاست و ثناى الهى بجاى آورد سپس فرمود: اى مردم! پيشواى شما مى خواهد براى اقامه حد بر اين زن به خارج كوفه رود و شما را به همراه خود ببرد و زمانى كه بيرون مى آييد بايد سنگهاى خود را همراه داشته و يكديگر را نشناسيد تا به خانه هايتان برگرديد و سپس از منبر فرود آمد و بامدادان خود آن حضرت به اتفاق زن بيرون شدند و مردم نيز در حالى كه يكديگر را نمى شناختند و به صورتهاى خود نقاب بسته و سنگ در آستين داشتند از خانه ها بيرون شدند تا اينكه آن حضرت با زن و تمام مردم به پشت شهر كوفه رسيدند. آنگاه به حاضران خطاب كرده و فرمود: اى مردم! خداوند با پيامبر، پيمانى بسته و پيامبر نيز با من همان پيمان را بسته است كه هر كس مستحق حدى باشد نبايد به ديگرى حد زند، اكنون هر كس از شما كه مستحق همين حد است حد نزند، پس تمام مردم برگشتند و تنها خود آن حضرت با حسن و حسين عليه السلام زن را سنگسار نمودند. [ فروع كافى، كتاب الحدود، باب آخر من صفه الرجم حديث 1. تهذيب، باب حدود الزنا، حديث 23. من لا يحضر، باب ما يجب به التعزير و... حديث 32. ]

حد لواط

روزى اميرالمومنين عليه السلام در ميان گروهى از اصحاب خود نشسته و به گفتگو مشغول بود، در اين هنگام مردى نزد آن حضرت آمده گفت: يا اميرالمومنين! لواط كرده ام مرا پاك گردان.

آن حضرت عليه السلام به او فرمود: اى مرد! چنين سخنى مگو شايد اختلال به تو دست داده باشد.

فردا صبح نيز نزد آن حضرت آمده و گفت: يا اميرالمومنين! لواط كرده ام مرا پاك كن.

باز امام عليه السلام به وى فرمود: اى مرد! به خانه ات برگرد، شايد حواس پرتى عارضت شده و تا سه بار بعد از دفعه اول نزد آن حضرت آمده و سخن خود را تكرار كرد، تا دفعه چهارم كه طبق قانون اسلام حد بر او ثابت شده بود، على عليه السلام به وى فرمود: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله درباره مثل تو سه كيفر بيان فرموده و تو هر كدام را بخواهى اختيار كن. مرد گفت: آنها چيست؟

فرمود:

1- يك ضربه شمشير هر جا برسد.

2- بستن دست و پا و پرتاب از فراز كوه.

3- سوزاندن با آتش.

مرد گفت : يا اميرالمومنين! كداميك از اينها سخت تر است؟

فرمود: سوزاندن با آتش.

مرد گفت: يا اميرالمومنين! من همين را اختيار مى كنم . آن حضرت به او فرمود: پس خودت را براى آتش آماده كن.مرد برخاست و دو ركعت نماز به جاى آورد و در تشهد نماز به درگاه خدا عرضه داشت: خداوندا! من از گناه خود به سوى تو بازگشت نموده و از كيفر اخروى آن ترسيده به نزد جانشين پيامبرت و پسر عمش آمدم و از او تقاضاى پاك كردن نمودم و او مرا بين سه عقوبت مخير ساخت، خدايا! من سخت ترينش را برگزيده از تو مى خواهم اين عقوبت را كفاره گناهانم قرار دهى و مرا به آتش دوزخ نسوزانى و آنگاه برخاسته با چشم گريان به طرف گودالى كه برايش حفر كرده بودند رهسپار گرديده و شعله هاى فروزان آتش را نظاره مى كرد. در اين هنگام اميرالمومنين عليه السلام به وى فرمود: اى مرد برخيز! كه فرشتگان آسمان و زمين را به گريه آوردى و خداوند توبه ات را قبول كرد، برخيز و پس از اين به چنين گناهى بازگشت مكن. [ فروع كافى، باب آخر من حد اللواط، حديث 1. تهذيب، باب الحدود فى اللواط، حديث 7. و عجب اين كه عمر بر خلاف مقررات دينى مردم را به اقرار به حدود تهديد مى نموده، چنانچه روايت هفتم از فصل هفتم گوياى اين مطلب است. ]

مؤلّف:

در روايت هفتم از فصل هفتم خواهد آمده كه اگر مثبت حد، اقرار خود جانى باشد امام مى تواند آن را ببخشد، و اگر بينه باشد نمى تواند و البته اين هم اختصاص به امام معصوم عليه السلام دارد چنانچه امام باقر عليه السلام مى فرمايد: غير از امام كسى نمى تواند حدودى را كه براى خداست عفو نمايد.

/ 270