چاره انديشى - قضاوتهای امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

قضاوتهای امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) - نسخه متنی

محمدتقی شوشتری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید


چاره انديشى

ابن قتيبه در عيون آورده: مردى در نماز جماعت عمر، محدث شد، همين كه عمر از نماز فارغ گرديد، آن شخص را قسم داد كه برخيزد و وضو بگيرد و نمازش را دوباره بخواند، ولى هيچ كس برنخاست. جرير بن عبدالله به عمر گفت: ما همگى و خودت بر مى خيزيم و وضو مى گيريم و نمازمان را اعاده مى كنيم و در نتيجه نماز ما مستحب و آن كسى كه حدث از او سر زده واجب خواهد شد. عمر به جرير گفت: خدا رحمتت كند كه در جاهليت شريف بودى و پس از اسلام فقيه شدى. [ عيون، ج 3، ص 335. ]

مؤلّف:

هم گفتار عمر و هم چاره انديشى جرير در ركاكت برابرند، و صحيح اين بود كه عمر چنانچه احتمال مى داد كه آن مرد حكم باطل بودن نمازش را نمى داند بطور عموم بگويد: كسى كه در مسجد مبطلى از او سرزده بايد پس از بازگشت به خانه وضو و نمازش را اعاده كند.

خليفه ام يا پادشاه؟!

ابن ابى الحديد مى نويسد: روزى عمر در حالى كه مردم در اطرافش حلقه زده بودند، گفت: به خدا سوگند نمى دانم خليفه ام يا پادشاه؟! پس اگر پادشاه باشم در خطر بزرگى افتاده ام. يكى از حاضران به وى گفت: همانا كه بين خليفه و پادشاه فرق هست، و كار تو به خواست خداوند نيكوست.

عمر: فرقشان چيست؟

مرد: خليفه نمى گيرد مگر به حق و صرف نمى كند مگر در حق تو و بحمدالله چنين هستى. و پادشاه مردم را به بيراهه مى برد و مال اين يكى را مى گيرد و به ديگرى مى دهد. پس عمر ساكت شد و گفت: اميدوارم خليفه باشم. [ شرح نهج البلاغه، ج 3، ص 110. ]

مؤلّف:

گو اينكه همين اظهار ترديد و تشكيك عمر در كار خود كه نمى دانسته خليفه است يا پادشاه كافى است در اثبات شق دوم، ولى به خدا سوگند او مى دانسته خليفه نيست و خودش هم به اين تصريح نموده و اهل كتاب نيز از پيش از اسلام به او خبر داده بودند.

اما اول:

خطيب در تاريخ بغداد از عتبه بن غزوان نقل كرده كه مى گويد: عمر در زمان خلافتش سخنرانى كرد و گفت: ما هفت نفر بوديم با رسول خدا صلى الله عليه و آله كه بر اثر خوردن برگ درختان، گوشه لبهايمان زخم شده بود تا اين كه من مقدارى شير به دست آورده آن را بين خود و سعد تقسيم كردم، و امروز هر كدام ما فرمانروايى شهر و ديارى هستيم، و هيچ نبوتى نبوده جز اين كه با گذشت زمان به پادشاهى و سلطنت مبدل شده است

و اما دوم:

ابواحمد عسكرى نقل كرده كه: عمر با وليد بن مغيره به منظور تجارت براى وليد به شام مى رفتند و در آن موقع عمر هيجده ساله بود، و كارش براى وليد، شتر چرانى و حمل بارها و نگهدارى كالاهاى او بود، و چون به بلقا رسيدند، يكى از علماى روم با آنان برخورد نموده، عالم پيوسته به عمر نگاه مى كرد، نگاههايى طولانى، و آنگاه به عمر گفت: گمانم نام تو عامر يا عمران يا مانند اينها باشد، عمر پاسخ داد: اسم من عمر است.

عالم گفت: رانهايت را برهنه كن، و چون برهنه كرد بر يكى از آنها خال سياهى به قدر كف دستى بود، عالم از عمر خواست سرش را برهنه كند، پس اصلع بود، عالم از او خواست بر دستش تكيه كند، و او چپ دست بود سپس عالم به او گفت: تو پادشاه عرب خواهى شد.

عمر خنده اى مسخره آميز بر لبان گرفت.

عالم گفت: مى خندى؟ به حق مريم بتول تو پادشاه عرب و فارس و روم خواهى شد، عمر با بى اعتنايى عالم را ترك گفت و به كار خود مشغول گرديد، و بعدا كه شرح اين قصه را نقل مى كرد مى گفت كه: آن عالم رومى در آن سفر، پيوسته مرا همراهى مى نمود تا زمانى كه وليد كالاهاى خود را فروخت و.... [ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 3، ص 143. ]

آرى، تنها كسى كه متصف به صفات خلفاى بر حق الهى بوده "آنان كه نمى گيرند مگر به حق و صرف نمى كنند مگر در حق" اميرالمومنين على عليه السلام است. چنانچه دوست و دشمن و خود عمر درباره او به اين مطلب اقرار نموده اند. چنانچه عمر در شوراء گفت: على كسى است كه اگر شمشير بر گردنش باشد او را از انجام حق باز نمى دارد. و ابن ملجم قاتل آن حضرت نيز درباره او گفته كه: او همواره پايبند به حق و آمر به معروف و عدل بود، و ما تنها حكميت او را منكريم. و هرگز آن حضرت اهل سياست به معناى خدعه و نيرنگ نبود، و به همين جهت هم از حق خود صرفنظر كرد آنگاه كه عبدالرحمن بن عوف به آن حضرت گفت: در صورتى با شما بيعت مى كنم. و همچنين حاضر شد خلافتش متزلزل باشد پس از به خلافت رسيدنش ولى راضى نشد كه معاويه راحتى براى يك ساعت هم بر سر كارش نگهدارد. "هنگامى كه مغيره بن شعبه به عنوان خيرخواهى به آن حضرت گفت: صلاح كار شما در اين است كه معاويه را بر سر كارش باقى بگذاريد". [ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 1، ص 77. ]

/ 270