مقاسمه عمر با عمال خود - قضاوتهای امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

قضاوتهای امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) - نسخه متنی

محمدتقی شوشتری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید


مقاسمه عمر با عمال خود

بلاذرى در فتوح البلدان آورده: ابوالمختار يزيد بن قيس، گزارشاتى از عمال عمر در اهواز و ديگر مناطق، در ضمن قصيده اى براى عمر فرستاد و خواستار رسيدگى به اموال و داراييهاى آنان گرديد، كه از جمله اشعارش اين است:




  • فارسل الى الحجاج فاعرف حسابه
    وارسل الى جزء وارسل الى بشر



  • وارسل الى جزء وارسل الى بشر
    وارسل الى جزء وارسل الى بشر



تا اين كه مى گويد:




  • فقاسمهم اهلى فداوك انهم
    سيرضون ان قاسمتهم منك بالشطر



  • سيرضون ان قاسمتهم منك بالشطر
    سيرضون ان قاسمتهم منك بالشطر



آورده: پس عمر با تمام آنان بالمناصفه مقاسمه نمود. و از جمله كسانى كه عمر نيز با او مقاسمه كرد ابوبكره بود. وى به عمر گفت: من كه عامل تو در جايى نبوده ام؟

عمر گفت: برادرت ماموريت المال واخذ مالياتهاى ابله بود و به تو مال مى داده، با آنها تجارت مى كرده اى، و ده هزار از او بگرفت و بعضى گفته اند: بخشى از اموالش را گرفت.

بلاذرى افراد مذكور در شعر ابوالمختار را به تفصيل با ذكر نام و نشان و خصوصيات و محل ماموريتشان شرح داده است. [ فتوح البلدان، ص 541. ]

و در تاريخ يعقوبى آمده: معاويه نسبت به تمام عاملان خود، آنگاه كه از دنيا مى رفتند، خود را مانند يك تن از وارثان آنان در مالشان شريك مى دانست، و هنگامى كه به او اعتراض كردند گفت: هذه سنه سنها عمر بن الخطاب؛ اين سنت و روشى است كه عمر بن الخطاب آن را رواج داده است. [ تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 211. ]

و در كتاب سليم بن قيس آمده: اگر عاملان عمر خائن بوده اند و اموالشان در دستشان نامشروع، پس براى عمر جايز نبوده كه چيزى از آنها را برايشان باقى بگذارد، بلكه واجب بوده همه را بگيرد؛ زيرا اموال تمام مسلمين بوده اند، بنابر اين مقاسمه چرا؟ و اگر درستكار و امين بوده اند جايز نبوده از آنان چيزى بگيرد چه كم و چه زياد. و عجيب تر، باز گرداندن آنهاست بر سر كارها و ماموريتشان؛ زيرا اگر خيانتكار بوده اند جايز نبوده آنان را به كار بگمارد، و اگر درستكار بوده اند، جايز نبوده از اموالشان چيزى تصرف كند. [ كتاب سليم بن قيس، ص 134. ]

مؤلّف:

و همچنان كه او بخشى از اموال ابوبكره را مصادره نموده، به جرم اينكه برادرش از عاملين او بوده، با قنفذ با اين كه از عاملينش بوده مصادره نكرده است، به علت تشكر و قدردانى از مظالمى كه او فاطمه زهرا عليهاالسلام روا داشته است. چنانچه سليم بن قيس مى گويد: در ميان مسجد رسول خدا صلى الله عليه و آله به جسله اى رسيدم كه اهل آن همه از بنى هاشم بودند به جز سلمان و ابوذر و مقداد و محمد بن ابوبكر و عمر بن ابى سلمه و قيس بن سعد بن عباده، در اين موقع عباس از اميرالمومنين عليه السلام پرسيد؛ به نظر شما چرا عمر با اين كه از تمام عاملين خود بخشى از اموالشان را گرفت ولى از قنفذ چيزى نگرفت با اين كه او هم از عاملين وى بود در اين هنگام على عليه السلام نگاهى در ميان حاضران انداخت و سپس در حالى كه ديدگانش پر از اشك شده بود، فرمود: به منظور سپاسگزارى از تازيانه هايى كه قنفذ به فاطمه عليهاالسلام زده بود، كه آن مظلومه بر اثر آن تازيانه ها دنيا را وداع گفت، و ديدند كه بازويش همانند بازوبندى ورم كرده و كبود شده بود. [ كتاب سليم بن قيس، ص 134. ]

ابن عبد ربه، در عقد الفريد آورده: عتبه بن ابوسفيان مدتى از سوى عمر فرماندار و مامور اخذ مالياتهاى طائف بوده و سپس معزول شده بود، پس از گذشت زمانهايى اتفاقا عمر او را در بين راهى ملاقات نمود در حالى كه مبلغ سى هزار به همراه داشت، عمر متوجه شد، از عتبه پرسيد؛ اين مال را از كجا آورده اى؟

عتبه: به خدا سوگند نه مال توست و نه مال مسلمين، بلكه ملك شخصى خودم مى باشد كه در نظر دارم با آن زمينى بخرم.

عمر گفت: با عامل خود مالى يافته ايم راهى ندارد جز بيت المال.

و هنگامى كه عثمان به خلافت رسيد به ابوسفيان گفت: اگر به آن مال نياز داشته باشى آن را به تو باز گردانم؛ زيرا هيچ وجه دليلى براى تصرف عمر به نظرم نمى رسد.

ابوسفيان گفت: به خدا سوگند به آن احتياج داريم ولى تو عمل خليفه پيش از خودت را نقض نكن كه اين موجب مى شود كه خليفه پس از تو نيز كارهاى تو را نقض نمايد. [ عقد الفريد، ج 1، ص 17، تاريخ طبرى، ج 3، ص د 287. ]

اقرار به حق

ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه از موفقيات زبير بن بكار در ضمن خبرى طولانى از ابن عباس نقل كرده كه گويد: عمر به من گفت: كسى كه پندارند مى تواند در درياى علم و دانش شما به همراهتان غوص نموده تا به قعر آن رسد، حقا كه گمانى كرده بى اساس، و قطعا از آن عاجز است، من از خدا براى خودم و تو طلب آمرزش مى كنم، و درباره موضوع ديگر صحبت كن. و آنگاه شروع كرد به سوال نمودن، و من به او پاسخ مى گفتم و هر بار به من مى گفت: صحيح گفتى حق با توست "خداوند پيوسته تو را به گفتن حق موفق بدارد". به خدا سوگند تو شايسته ترى از تو پيروى كنند. [ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 3، ص 106. ]

مؤلّف:

اين كه عمر با ذكر سوگند به ابن عباس مى گويد: تو شايسته ترى از تو پيروى كنند بر يك قضيه عقلى و فطرى تنبه داده كه آيات قرآن نيز بر آن تصريح دارد: افمن يهدى التى الحق احق ان يتبع امن لا يهدى الا ان يهدى فما لكم كيف تحكمون. [ سوره يونس، آيه 34. ]

آيا كسى كه خلق را به راه حق رهبرى مى كند سزاوارترست پيروى شود يا آن كه ره نمى يابد مگر اين كه خود هدايت شود، پس شما را چه شده چگونه حكم مى كنيد.

و در جايى كه عمر به ابن عباس اين چنين گفته، پس چه رسد به اميرالمومنين عليه السلام حال آن كه ابن عباس قطره اى است از درياى بيكران او.

/ 270