دو متعه
ابن ابى الحديد آورده: عمر مى گفت: در زمان رسول خدا- صلى الله عليه و آله- دو متعه وجود داشت، و من هر دو را تحريم مى كنم و انجام دهنده آنها را مجازات، "آن دو عبارتند از: متعه زنان و متعه حج". [ شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 61. ]مؤلّف:
با اين كه رسول خدا- صلى الله عليه و آله- اشرف پيامبران الهى بوده نمى توانسته از پيش خودش حلالى را حرام و يا حرامى را حلال نمايد. و خداى تعالى فرموده: ولو تقول علينا بعض الاقاويل لاخذنا منه باليمين ثم لقطعنا منه الوتين و اگر محمد به دروغ به ما سخنانى مى بست، محققا او را "به قهر و انتقام" مى گرفتيم و رگ گردنش را قطع مى كرديم.ولى عمر اين گونه احكام خدا را با راى و نظر خود تعبير داده، كسانى هم از او پذيرفته و برايش عذر مى آورند.
چنانچه ابن ابى الحديد پس از نقل خبر ياد شده مى گويد: گرچه ظاهر اين سخن زننده و منكر است ولى ما براى آن تاويل و توجيه داريم.
عجبا! پسر عمر اين حكم پدر را بر او انكار مى كند وليكن ابن ابى الحديد آن را پذيرفته برايش توجيه مى كند. در صحيح ترمذى [ كتاب الحج، باب 12. "ما جاء فى التمتع". ] از زهرى از سالم بن عبدالله بن عمر نقل كرده كه مى گويد: مردى شامى از پدرم- عبدالله بن عمر- از حج تمتع پرسش نمود؛ عبدالله به او پاسخ داد حلال است.
شامى گفت: ولى پدرت عمر از آن منع كرده است.
عبدالله: آيا اگر پدرم آن را تحريم كرده، اما رسول خدا- صلى الله عليه و آله- آن را انجام داده بر طبق كداميك از آنها بايد عمل نمود؟
جاى شگفت نيست، در جايى كه آنان براى جلوگيرى نمودن او از وصيت رسول خدا و نسبت هجر به آن بزرگوار توجيه نموده اند، و همچنين براى تخلف او از لشكر اسامه، با تاكيدات فراوانى كه رسول خدا درباره آن نموده و متخلفين از آن را لعن كرده بود، و خدا هم درباره پيامبرش فرموده: و ما ينطق عن الهوى، ان هو الا وحى يوحى.
شهرستانى در كتاب ملل و نحل آورده: اول تنازعى كه در بيمارى وفات رسول خدا- صلى الله عليه و آله- رخ داد ماجرائى است كه محمد بن اسماعيل بخارى به اسنادش از عبدالله بن عباس نقل كرده كه مى گويد: هنگامى كه بيمارى وفات رسول خدا شديد شد، فرمود: ايتونى بدواه و قرطاس اكتب لكم كتابا لا تضلون بعدى.
برايم دوات و كاغذ بياوريد تا برايتان مكتوبى بنويسم كه پس از من گمراه نگرديد. در اين موقع عمر گفت: مرض بر پيغمبر غالب گشته، كتاب خدا براى ما كافى است، و با اين سخن عمر گفتگو و مشاجره حاضران بالا گرفت، پس رسول خدا- صلى الله عليه و آله- به آنان فرمود: برخيزيد كه نشايد نزد من مشاجره و نزاع كنيد. سپس ابن عباس گفت: الرزيه كل الرزيه ما حال بيننا و بين كتاب الله.
تمام مصيبت هنگامى روى داد كه عمر بين ما و نوشتار رسول خدا- صلى الله عليه و آله- حائل گرديد. [ ملل و نحل، ج 1، ص 30. ]
ابن ابى الحديد پس از نقل اين خبر مى گويد: معاذ الله! كه ظاهر اين گفتار عمر مقصود او باشد، ليكن او "عمر" به علت صراحت لهجه و خشونت ذاتى كه داشته اين گونه تعبير كرده است. و بهتر اين بود كه بگويد: رسول خدا مغلوب مرض گشته است، و حاشا كه غير از اين مراد او باشد. [ شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 61. ]
مؤلّف:
در اينجا بايد گفت: اگر خشونت ذاتى مى تواند عذر باشد پس ابوجهل هم در آن همه اهانتهايش نسبت به رسول خدا- صلى الله عليه و آله- معذور بوده، ملامتى بر او نيست، و همچنين كفار كه درباره آن حضرت گفتند: انه لمجنون.و نيز شهرستانى آورده: دومين خلافى كه در بيمارى وفات رسول خدا به وقوع پيوست اين بود كه آن حضرت به مردم فرمود: تا با لشكر اسامه خارج شوند و متخلفين از آن را لعن و نفرين نمود، پس بعضى گفتند: بر ما واجب است اطاعت و امتثال فرمان رسول خدا، و گروهى هم گفتند حال پيغمبر وخيم است و ما را طاقت دورى از آن بزرگوار نيست، درنگ مى كنيم تا ببينيم حال پيغمبر چگونه خواهد شد. [ ملل و نحل، ج 1، ص 30. ]
مؤلّف:
در اينجا با اين كه اكثر بزرگان عامه اعتراف نموده اند كه جلوگيرى عمر از وصيت رسول خدا- صلى الله عليه و آله- و نيز تخلف آنان از جيش اسامه از مصائب جبران ناپذير اسلام بوده، ولى بعضى از آنان هم در مقام اعتذار برآمده كه گفته اند: غرض آنان از عدم خروج با لشكر اسامه اقامه مراسم دينى و تقويت اسلام بوده است. با اين كه معنا و مفهوم اين سخن اين است كه آنان نسبت به اقامه مراسم دينى از رسول خدا آگاه تر بوده اند! و خداوند در انتخاب رسولش به اصابت نرسيده است. و اتفاقا از اين موضوع نيز پرده برداشته و در روايتى از پيغمبر- صلى الله عليه و آله- نقل كرده اند كه آن حضرت دير مى آمد مى ترسيد بر عمر نازل شده باشد، و اين كه فرشته بر زبان عمر سخن مى گفته است!. [ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 3 ص 142. ذيل خطبه: لله بلاد فلان. ]و با اين ترتيب پس اعتراض كسانى كه در مورد نسبت پريشان گويى او به رسول خدا، بر او انتقاد نموده اند وارد نخواهد بود؛ زيرا اين عمر نبوده كه آن حرفها را زده بلكه گوينده حقيقى فرشته بوده است.
حقش را به او بازگردان
ابن ابى الحديد از موفقيات زبير بن بكار از عبدالله بن عباس نقل كرده كه مى گويد: من به همراه عمر در كوچه اى از كوچه هاى مدينه قدم مى زديم، در اين موقع عمر به من رو كرده گفت: اى ابن عباس! مى دانم كه يار تو- اميرالمومنين- مظلوم واقع شده است. ابن عباس مى گويد: با خود گفتم بخدا سوگند نبايد بر من پيشى گيرد پس به او گفتم: حال كه چنين است حقش را به او بازگردان.ابن عباس مى گويد: در اين وقت عمر دستش را از دستم ربود و به تنهايى پيش رفت و سپس ايستاد تا اين كه من به او ملحق شدم، پس به من گفت:
اى ابن عباس! به اعتقاد من تنها علتش د اين بود كه قومش او را كوچك شمرده اند.
ابن عباس مى گويد: با خود گفتم اين سخنش از اول بدتر بود به او گفتم ولى به خدا سوگند، نه خدا و نه رسولش، او را كوچك نشمرده اند، آن هنگام كه او را مامور نمودند تا سوره برائت را از دست يار تو "ابوبكر" بگيرد. در اين موقع عمر از من رو برگردانده و با شتاب رفت و من نيز بازگشتم. [ شرح نهج البلاغه، ج 3، ص 105. ]