رفتار عمر با پسرش عبدالرحمن - قضاوتهای امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

قضاوتهای امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) - نسخه متنی

محمدتقی شوشتری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید


رفتار عمر با پسرش عبدالرحمن

و نيز آورده: عبدالرحمن پسر عمر شراب نوشيده بود، عمر و بن عاص در ميان خانه خود به او حد زد، اين خبر به عمر رسيد، عمر برآشفت و در نامه اى به عمرو بن عاص چنين نوشت: واى بر تو! عبدالرحمن را در ميان خانه ات سرمى تراشى و به او حد مى زنى... آنگاه كه نامه ام به تو برسد عبدالرحمن را در ميان عبايش پيچانده، او را بر شتر ناهموارى سوار و نزد من بفرست تا سزاى كردار زشتش را ببيند.

عمرو عبدالرحمن را به همان كيفيت به نزد عمر فرستاد و به عمر نوشت: من عبدالرحمن را در ميان خانه خودم حد زده ام و به خدا سوگند ديگران را نيز در همين جا حد مى زنم... تا اين كه پس از چند روز عبدالرحمن در نهايت ضعف و بى حالى بر عمر وارد گرديد، عمر او را مورد عتاب و سرزنش قرار داده و

گفت: آيا شراب مى نوشى؟ تازيانه ها! عبدالرحمن بن عوف به عمر گفت: يا امير المومنين! يك بار به او حد زده اند. عمر به حرف او اعتنايى ننموده او را از سخن گفتن بازداشت، و آنگاه عبدالرحمن در زير ضربات تازيانه ها قرار گرفت و فرياد مى كرد و مى گفت: بيمارم، به خدا سوگند مرا مى كشى! ولى عمر به او توجهى نكرده تا اين كه حد كاملى بر او جارى نمود و آنگاه او را به زندان انداخت، تا اين كه در زندان بيمار شده، پس از يك ماه از دنيا درگذشت.

مؤلّف:

اين گونه اعمال و رفتار عمر چه توجيهى مى تواند داشته باشد، از يك طرف مى بينيم پسرش عبدالرحمن را كه به او علاقه اى نداشته به اسم اجراى حد بر او مى كشد، و از سويى هم قدامه بن مظعون را كه مورد توجه و علاقه اش بوده و خواهر عمر همسر او و خواهر او همسر عمر بوده حد نمى زند.

چنانچه در كتاب اسد الغابه [ اسدالغابه، ج 4، ص 198. ] آمده: قدامه عامل عمر در بحرين بود، جارود عبدى از بحرين به مدينه نزد عمر رفت و بر شرب خمر قدامه گواهى داد، و ابوهريره نيز، بر اين كه او شراب را قى كرده است، عمر به ابوهريره گفت: گواهى تو ناتمام است، با اين كه شهادت او نيز نقصى نداشت؛ زيرا تا شراب ننوشيده آن را قى نكرده است و قدامه پس از اين شهادتها به نزد عمر آمد و عمر متعرض او نگرديد، تا اين كه جارود از عمر مطالبه اجراى حد بر او را نمود ولى عمر به او اعتنا نكرده غضبناك در وى نگريست و به او گفت: تو خصمى يا گواه؟

جارود: گواه.

عمر: بسيار خوب گواهيت را ادا نمودى.

پس جارود ساكت شده موضوع را تعقيب نكرد. با اين كه بر عمر لازم بود كه از باب وجوب امر به معروف جارود را مامور حد زدن قدامه گرداند ولى اين كار را نكرده، تازه موقعى كه جارود آن را از عمر خواستار گرديده با تهديد او مواجه شده و به همين جهت پس از اين، جارود به عمر گفت: به خدا سوگند حق نيست كه پسر عموى تو شراب نوشد و تو مرا عقوبت دهى.

و نيز در رابطه با مغيره بن شعبه كه مرتكب زناى محصنه شده و سزايش سنگسارى بوده و سه نفر هم بر آن گواهى داده، عمر از اداى شهادت نفر چهارم جلوگيرى مى كند و علتش هم اين بوده كه مغيره مرد زيرك و با فراستى بوده و عمر در كارها و برنامه هاى خود به فكر و تدبير او نيازمند بوده است.

و از اينجا مى توان دريافت كه علت آن رفتار عمر با جارود كه او را تازيانه زده بود همين مناقشه اى بوده كه قبلا بين جارود و عمر در قضيه قدامه روى داده است.

و نيز آن برخورد تحقيرآميزى كه با ابى بن كعب داشته بدانجهت بوده كه ابى خلافت او را قبول نداشته است، چنانچه ابونعيم در كتاب حليه مسندا از قيس بن عباد نقل كرده كه مى گويد: به منظور ديدار با اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله وارد مدينه شدم، و از همه بيشتر به ملاقات ابى علاقه مند بودم پس در صف مقدم نماز جماعتش شركت نموده او را ديدم كه كسى از اداى نماز براى حاضران سخنرانى كرده، جملگى سراپا گوش بودند، شنيدم از او كه مى گفت: قسم به پروردگار كعبه كه هلاك شدند اهل عقد "اصحاب سقيفه"، و ديگران را نيز به هلاكت رساندند، و من تاسفى براى خود آنان ندارم، تاسف من براى كسانى است كه به وسيله آنان گمراه و تباه گرديدند.

و همچنين آن برخوردى كه عمر با عمار ياسر داشته بدانجهت بوده كه مى دانسته عمار از شيعيان اميرالمومنين عليه السلام است، وگرنه آيا پاسخ عمار كه او را از يك حكم شرعى آگاه كرده بود، تهديد او بود با اين كه بزرگى و جلالت قدر عمار مورد اتفاق همه است، و او كسى است كه بدون خلاف، آيه شريفه: الا من اكره و قلبه مطمئن بالايمان [ سوره نحل، آيه 106. ] در حق او نازل شده است.

و كسى مانند عايشه درباره او گفته: عمار از كف پا تا نرمى گوش پر از ايمان به خداست. و اينجاست كه معنا مفهوم سخنان اميرالمومنين عليه السلام به خوبى روشن مى شود كه درباره او فرمود: فصيرها فى حوره خشناء يغلظ كلمها، و يخشن مسها، و يكثرالعثار فيها، والاعتذار منها، فصاحبها كراكب الطعبه ان اشنق لها خرم و ان اسلس لها تقحم، فمنى الناس لعمر الله بخبط و شماس و تلون و اعتراض، فصبرت على طول المده و شده المحنه. [ خطبه شقشقيه. ]

پس اولى ابوبكر امر زمامدارى را در طبعى خشن قرار داد كه دلها را سخت مجروح مى كرد و تماس با آن خشونتى ناگوار داشت، در چنان طبعى خشن كه منصب زمامدارى به آن تفويض شد، لغزشهاى فراوان به جريان مى افتد و پوزشهاى مداوم به دنبالش دمساز طبع درشتخو چونان سوار بر شتر چموش است كه اگر افسارش را بكشد، بينى اش بريده شود و اگر رهايش كند از اختيارش به در رود، سوگند به خدا مردم در چنين خلافت ناهنجار به مركبى ناآرام و راهى خارج از جاده، و سرعت در رنگ پذيرى و به حركت در پهناى راه به جاى سير در خط مستقيم مبتلا گشتند، من به درازى مدت و سختى مشقت در چنين وضعى تحمل كارها نمودم. [ شرح نهج البلاغه، استاد محمد تقى جعفرى، ج 2، ص 294. ]

جرم عبيدالله پسر عمر

ابن ابى الحديد آورده: كنيز عبيدالله پسر عمر از عبيدالله به نزد عمر شكايت برد، و از عبيدالله با كنيه ابوعيسى ياد كرد، عمر از او پرسيد ابوعيسى كيست؟

كنيز: پسرت عبيدالله.عمر: واى بر تو! او را ابوعيسى مى خوانى؟ و آنگاه عبيدالله را به نزد خود فراخوانده به او گفت: عجب كنيه خود را ابوعيسى گذاشته اى؟!

عبيدالله ترسيد وفزع بيتابى نمود و سپس عمر دست او را به دندان گاز گرفت و او را كتك زد و به وى گفت: واى بر تو! آيا عيسى را پدرى هست؟ آيا كنيه هاى بيشمار عرب را نمى دانى: ابوسلمه، ابوحنظله، ابوعرفطه، ابومره. و عادت عمر اين بود كه هرگاه بر يكى از افراد خانواده اش غضب مى كرد تا او را به دندان گاز نمى گرفت خشمش فرو نمى نشست و دلش تشفى نمى يافت. [ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 3 ص 104. ]

مؤلّف:

كنيه ابومره كه عمر آن را نيز شمرده در شرع، مورد نهى قرار گرفته است چنانچه در كافى [ فروع كافى، ج 6، ص 21، ح 17. ] در اين خصوص روايتى آمده است.

/ 270