تازه مسلمان
مردى نصرانى را كه تازه مسلمان شده و با او خوك بريان شده ديده بودند نزد حضرت على عليه السلام آوردند.آن حضرت عليه السلام به او فرمود: چرا مرتكب چنين خطائى شدى؟گفت: بيمار شدم و به خوردن گوشت نيازمند گرديدم.
على عليه السلام: چرا از گوشت بزغاله استفاده نكردى با اينكه داشتى. و آنگاه به او فرمود: اگر گوشت خوك را خورده بودى به تو حد مى زدم. ولى اكنون تو را تاديب مى كنم. پس به قدرى او را زد كه بولش جارى گرديد. [ فروع كافى، كتاب الحدود، باب النوادر، حديث 20. ]
فريادرس آمد
در كامل جزرى آمده: على عليه السلام از قبيله همدان بيرون شد، در بين راه دو مرد را ديد زد و خورد مى كردند، آنان را از هم جدا نموده و به راه خود ادامه داد، ناگهان صداى استغاثه اى شنيد. اميرالمومنين عليه السلام به جانب او شتافت و مى فرمود: فريادرس آمد. پس دو مرد را ديد كه يكى از آنان از ديگرى شكايت داشته و گفت: يا اميرالمومنين! پيراهنى به اين مرد فروخته ام به هفت درهم و با او شرط كرده ام كه درهمهاى سالم و بدون عيب به من تحويل دهد و او اين درهمهاى معيوب را به من داده است، و من از گرفتن آنها امتناع ورزيده از او مطالبه دراهم سالم نمودم، پس سيلى به صورتم زد.اميرالمومنين به زننده فرمود: چه مى گويى؟گفت: راست مى گويد.به او فرمود: به شرط خود وفا كن، و آنگاه به مضروب فرمود: قصاص بگير! مرد گفت: يا عفو كنم؟
امام عليه السلام فرمود: اختيار آن با خود توست.
و سپس به همراهان خود فرمود: بگيريد او را. پس مردى او را بر دوش گرفت و آن حضرت پانزده تازيانه به او زد و فرمود: اين سزاى هتك حرمت توست نسبت به آن مرد. [ كامل، جزرى. ]