علم، عقل، دین نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
زيرا تنها «شناختهاي نخستين»، حاكي از واقعيت خارجياند؛ لذا «ارسطو» هم كه مبدأ نخستين شناخت را منحصر به حسن ميداند، ميگويد: «بالاخره خدا هم (محسوس است و) در يك مكاني(1) هست». عالم يك علتي ميخواهد که علت هم محسوس است در نتيجه بر اساس فلسفه ارسطوئي خداي نامحسوس قابل شناخت نيست.اشكال ديگر بر نظريه ارسطوئيان اين است كه: چون مبدء نخستين شناخت را تنها تصورات «حسي» ميدانند، لذا موجود مطلق را به واجب و ممكن، تقسيم ميكنند سپس موجود مطلقي كه شامل واجب و ممكن ميشود را هم به جوهر و عرض تقسيم ميكنند. به عبارت ديگر نزد ارسطو واجب الوجود هم از شمول نام جوهر و عرض خارج نيست. ارسطوئيان متأخر خصوصاً برخي از مسلمانان، گفتند: خدا جوهر نيست. لذا فلسفه ارسطو را اصلاح كردند. آنها گفتند: تنها موجود ممكن ميتواند به جوهر و عرض تقسيم شود نه موجود مطلق؛ اما ارسطو خدا را هم داراي جسم ميدانست و هم داراي جوهر.اشكال ديگري كه به نظريه ارسطو وارد است، اين است که در فلسفه ارسطو، روح، صورتي است كه بر ماده و جسم وارد ميشود. در اين حال، روح، خاصيتي است از ماده و جسم؛ ولي ارسطوئيان مسلمان، نظريه ارسطو را با نظر افلاطون جمع كردند تا با اسلام هماهنگ گردد؛ اما باز هم مشكلاتي بهوجود آمد. از جمله اين كه