يعني معني معقول حاکي از واقع ندارد. چون تصور حاکي از واقع، منحصر در تصورات نخستين است که تصورات نخستين، منحصر به تصورات حسي است.
2- گروه دوم ميگويند: مقصود از خدا چيست؟ آيا آن طور كه ارسطوئيان ميگويند، خدا علت نخستين جهان است؟ يا آن طور كه افلاطونيان و اشراقيان ميگويند، خدا كسي است كه مخلوقات در ذهن او هستند؟ هر کدام از اين دو معني مقصود باشد، اشكال دارد و به تناقض منجر ميشود. 3
- سومين گروه معتقدند: اثبات وجود خدا عقلاً محال است؛ يعني اثبات خدا از راه استدلال عقلي، ممكن نيست و ريشهي اين حرف در گفتار هيوم(1) و هابز است. 1- هيوم: ديويد هيوم به سال 1711 در «اِدَنْبُورْگ» زاده شد. خانواده اش ميخواستند او قاضي شود، ولي او از همه چيز جز فلسفه و معارف عمومي بيزار بود. چون خانواده اش ثروتمند نبودند، به كسب و كار پرداخت؛ اما موفق نشد. او آدمي بي دين بود، كاپلستون ميگويد او اظهار ملحدي نميكرد و دشوار است او را خداپرست ناميد؛ شايد بتوان رأي او را لاادري گري نام نهاد.اين نظر كاپلستون نسبت به هيوم بدبينانه است. زيرا مطالعه كتاب «دين طبيعي» هيوم، او را مردي عقل گرا و خداشناس و موحد نشان ميدهد