اکنون يک به يک به نقل و نقد عقيدههاي اين گروه ميپردازيم:
دليل هابز كه ميگويد: «خدا قابل تصور نيست»(1)، همان نامحدود بودن خدا است. هابز ميگويد: شما ميگوييد خدا نا محدود است. پس ذهن محدود چگونه ميتواند نامحدود را تصور كند؟ بنا بر اين، واژه خدا چون قابل تصور نيست، بي معني است و اگر هم با معني باشد، حاكي از واقع نيست؛ چون تمام تصورات نخستين ما كه حاكي از واقعيت اند تصورات حسي اند.(2) همين اشكال، سبب شده تا آن را در غير مسئله اثبات خدا هم جاري نمايند. مثلاً در بحث معرفت?شناسي بر تصورات غير حسي، همين اشكال را مطرح كردهاند، مبني به اين كه:
از آن جا كه تنها «تصورات نخستين»، حاكي از واقع
اند و تصورات نخستين نيز منحصر در تصورات حسي هستند، پس تصورات غير حسي چون تصورات نخستين نيستند، حاكي از واقع و خارجيت نيستند و ذهني محض هستند؛ بنابراين تصورات مربوط به فلسفه ماوراءالطبيعه، حاكي از واقعيت نيستند.(3) 1- فيلسوفان انگليسي، تأليف كاپلستون، فصل مربوط به هابز. 2- همان.3- فلسفه معاصر، تأليف كاپلستون و كتابهاي تأليف شده توسط پوزيتيويستها؛ مثل كتاب فلسفه علم كارناب و...