علم، عقل، دین نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
خود و فلسفه دکارت، هيچ ربطي به دانش هرمنوتيک و دلالت زبان ندارد و خلط کردن اينها با هم يک اشتباه بزرگ است و به خطاهاي بزرگي ميرسد مثل اين گفته «ديلتاي و هايدگر و گادامر و ريکور و سارتر و غيره» که من از طريق تاريخ و سخن ديگران، بوجود خود پي ميبرم و از وجود خود، آگاه ميشوم و يا آنکه خود آگاهي نيز از طريق فهم کلام ديگران، بدست آمده گفتاري کاملاً غلط است زيرا، شناخت انسانهاي ديگر، متاخر از شناخت من از خودم هست يعني کودک اول خودش را ميشناسد و همچنين حالات دروني خودش را (دردش را لذتش را و عکس العمل طبيعي اش را در مقابل درد و لذت که گريه و خنده باشد) سپس وقتي ميبيند ديگري ميخندد ميفهمد او هم خوشحال است وقتي ميبيند ديگران گريه ميکند ميفهمد او هم درد ميکشد و ناراحت است يعني شناخت انسان از وجود ديگران بعد از شناخت انسان از «وجود خودش است و حالات خودش»، اما اينکه بگوئيم من وجود خودم را از طريق فهم کلام ديگران شناختم اگر نگوئيم گفتاري احمقانه است لا اقل گفتاري دوري و متناقض و نامعقول است مگر آنکه مقصود آقاي ديلتاي از خودشناسي در اينجا چيزي شبيه زندگينامه باشد مثل شناخت اينکه پدر و مادر او چه کس است در کجا به دنيا آمده و چه مقدار تحصيلات دارد و چه نوع اخلاق و برخورد اجتماعي دارد که اين مربوط ميشود به حوادث در طول زندگي، شناخت و زندگي نامه، به اين معني نه اين گفته دکارت اينکه «من يقين دارم که هستم و موجودي داراي اراده و احساس و اختيار هستم» که مورد بحث دکارت است و