علم، عقل، دین نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
استدلال براي اثبات وحدت وجود بيجا است؛ همچون مفهوم «جزئي» كه بر تمام موجودات جزئي حمل ميشود. مفهوم «جزئي» خودش «كلي» است؛ اما مصاديقش همه جزئي هستند و هيچ اشتراكي با هم ندارند؛ اما مفهوم «جزئي» به طور يکسان بر همه افرادش حمل ميشود. چون مفهوم جزئي، مفهومي انتزاعي است، از هيچ ما به الاشتراك خارجي ميان افرادش حکايت نميکند.نکته دوم آن که وجود، عين تخصص و تشخص است. كلي «بما هو كلي»، نميتواند در خارج موجود شود. مثلاً مثلث با وصف كلّيت، تنها در ذهن است و نميتواند در خارج موجود شود. همينكه مثلث بخواهد در خارج موجود شود، بايد حتماً متخصص و متشخص شود؛ يا مثلث قائم الزاويه شود، يا مثلث غير قائم الزاويه وقتي مشخص شد كه موجود در خارج مثلث قائم الزاويه است، با مثلث غير قائم الزاويه متباين ميشود؛ لذا وجود خارجي، عين تشخص و وجودهاي خارجي، عين تباين با هم هستند. در آنها وحدت، معني ندارد. پس بنا بر اصالة الوجود هم موجودات خارجي با هم،متبايناند.نکته سوم آن که وجود همچون علم، از عناوين ذات اضافهاند. بدون اضافه و متعلق بودن در خارج معني ندارند؛ مثلاً معني ندارد بگوئيم فلاني خيلي علم دارد، اما هيچ معلومي ندارد. در وجود خارجي هم، «وجود» بدون اضافه به يك «ذاتي» نداريم. وجود در واقع، يا وجود ذات خداوندي است، يا وجود مخلوقي جزئي و امكاني.