علم، عقل، دین نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
اين خلط، فراوان است. مثلا ارسطو بسياري از مقولات عرضياش از معقولات ثاني فلسفي هستند و واقعاً «عرض» كه «ما بازاء خارجي» داشته باشد نيستند؛ اما ارسطو خيال كرده، اينها از سنخ اعراضاند و ما بازاء خارجي دارند.ما عناوين انتزاعي زيادي را بر خداوند بار ميكنيم؛ مثل خالق، عالم، رازق، غافر، جواد، كريم، رحيم و.. ولي باعث تعدد ذات و تركب او نميشوند. چرا؟ زيرا همه اينها از معقولات ثانويه فلسفي هستند؛ يعني از عناوين و مفاهيم انتزاعي هستند؛ لذا بيانگر تركب ذات نيستند.ثالثا: وجود خدا، علت وجود ممكنات است. اين آقايان علت و معلول را جزء متقابلات بالذات قرار ميدهند. ميگويند وجود علت، غير از وجود معلول است. پس بايد در مورد خدا هم چنين باشد. وجود واجبي خدا كه علت است، غير وجود ممكنات است كه معلولند.در غرب هم افرادي از طرفداران وحدت وجود هستند. مثل پل تيليش «1886-1965> که ميگويد: «خدا وجود است. نگوييد خدا موجود است»(1) كه اين باز اشكالش بيشتر است.حال اگر فرض شود که خدا هيچ چيزي نميآفريد، يا اينكه همه چيز اينك نابود شود و هيچ اشيائي نباشد، آيا ميتوان گفت خدا هم نيست؟ اگر خدا، طبيعت و آنچه غير از خودش است را نميآفريد آيا خدا هم نبود؟ يا مقداري از خدا نبود؟