مقدمه مؤلف
سـپـاس خـدايـى را كـه بـه بندگان خويش فرمود: (امروز دينتان را برايتان كامل كردم و نعمت خويش رابرايتان به كمال رساندم و اسلام را به عنوان دين براى شما پسنديدم ). ((2)) سلام و صلوات بر آن كه نخستين بنيانگذار شريعت او را با اين گفته مخاطب قرار داد كه (و ذكر را بـرتـو فـرو فرستاديم تا آنچه را براى مردم نازل شده است برايشان تعيين كنى , شايد كه انديشه كنند). ((3)) همچنين درود بر خاندان و بر اصحاب او كه برترين گروهى بودند كه از مكتب رسول خدا(ص )بيرون داده شدند تا الگويى براى مردمان باشند.بـارى , ايـن از نـشانه هاى خداوند است كه انسان را در ريختار و رنگ و پوست و زبان گوناگونى بيافريد(و از نشانه هاى اوست آفرينش آسمانها و زمين و گوناگون زبان و رنگتان .براستى در اين حـقيقت نشانه هايى است براى دانايان ). ((4)) اين گوناگونى انسانها تنها در همين مرز نايستاده , بـلكه آن رادرنورديده و خود را در گوناگونى استعداد و توانايى فطرى و در پى آن , گوناگونى ديدگاهها, رفتارهاو عملكردها جلوه گر ساخته است .اخـتـلاف و گوناگونى كه برخاسته از نهاد انسان است از ظاهر ريختار او آغاز مى شود, احساسها وبـرداشـتـهـاى او را درمـى نـوردد و سـرانـجام به عملكردهاى او مى رسد: (و اگر پروردگارت مـى خـواسـت همه مردم را يك گروه قرار مى داد, اما آنان ـ مگر كسانى كه پروردگارت بر ايشان رحـمـت آورده آهـمـچـنـان گـوناگون و در اختلافند, و براى همين نيز آنان را بيافريد). ((5)) بـنابراين , او خود نخواسته است مردم همگى يك گروه همسان باشند, چه , اين اختلاف است كه با نـهـاد انسان و با تفاوتهاى خيره كننده اى كه در درك , استعداد, توانايى و گرايشها ميان افراد بشر وجود دارد سازگار است .از ديـگـر سـوى , اخـتـلاف در ديـدگاهها و در داوريها و حكمها تقريبا, در همه آيينهاى آسمانى وقـانـونـهـاى وضـعـى پديده اى طبيعى است , و در اين ميان اختلاف فقيهان در احكام فقهى نيز جـزئى جـدانشدنى از همين پديدار است .البته پاره اى از اين اختلافها, همانند اختلاف هواپرستان وبـدعـتـگذاران , نكوهيده است , (كسانى كه آيين خويش را به تفرقه كشاندند و خود دسته دسته بـودنـد, تـورا هيچ پيوندى با آنان نيست ) ((6)) , (و مانند آنهايى نباشيد كه پس از آمدن نشانه هاى روشـن فـرقـه فـرقه شدند و اختلاف كردند). ((7)) پاره اى از اين اختلافها نيز, همانند اختلافهاى فـقـيـهـان صحابه وتابعين و پيشوايان مذاهب فقهى ستوده است , چرا كه اين گونه از اختلاف بر استنباط احكام از متون كتاب و سنت استوار است و به دلايلى تكيه دارد كه شرع آنها را به رسميت شناخته است .بـا ايـن هـمه و به رغم اهميت داشتن و زنده بودن بحث درباره اين دلايل و عوامل , در اين زمينه جـزانـدكـى نـوشـتـه نـشـده اسـت
تـا آنـجا كه من مى دانم , نخستين كسى كه به اين پرداخت بطليوسى ((8)) است .او عوامل و خاستگاههاى اختلاف را به هشت چيز محدود مى كند: ـ اشتراك , ـ حقيقت ومجاز, ـ افراد و تركيب , ـ خصوص و عموم , ـ روايت و نقل , ـ اجتهاد در آنچه برايش نصى نـرسيده است , ـ ناسخ و منسوخ , ـ اباحه و توسع .اما واقعيت آن است كه ـ چونان كه در اين نوشتار روشـن خـواهـد شـد ـ ايـن عـوامـل بـه سـه چـيز برمى گردد: 1) آنچه به قواعد اصولى و زبانى مـربـوطمى شود, 2) آنچه به سنت مربوط مى شود, 3) آنچه به اجتهاد در چيزهايى كه درباره شان نصى نرسيده , مربوط است .نـكـتـه ديـگـر آن كه بطليوسى نه از ديدگاه فقهى , بلكه از ديدگاه ادبى و زبانى به اين موضوع پرداخته ومگر در مواردى نادر به مسايل فقهى نپرداخته است ((9)) .پس از او ابن رشد ((10)) در كتاب بداية المجتهد و نهاية المقتصد ((11)) به اين موضوع پرداخت و اين عقيده را اظهار كرد كه اين عوامل به شش دسته برمى گردند: 1) تـردد لفظ ميان اين كه عامى باشد كه از آن عام يا خاص اراده شده يا خاصى باشد كه از آن عام يـاخـاص اراده شـده اسـت , 2) اشـتـراك الـفـاظ و معانى , 3) اختلاف اعراب , 4) مردد بودن لفظ مـيان حقيقت و گونه اى از گونه هاى مجاز, يا ميان حقيقت و مجاز از يك سو و استعاره از سويى ديگر, 5)اطلاق و تقييد, 6) تعارض ادله .شـمـا خـود مـى بـينيد كه اين عوامل ـ به استثناى تعارض ادله كه در ذيل اختلاف در سنت جاى مـى گـيـرد آهـمـه به يك عامل كلى برمى گردند كه عبارت است از اختلاف در قواعد اصولى و زبـانـى .نـكـته ديگرآن كه اين تقسيم , افزون بر جامع نبودن , بر يك پايه عقلى يا استقرايى استوار نيست .بـه هـر روى , در پـى ابـن رشـد, ابـن تـيـمـيـه (662 ـ728 ه .ق ) در كتاب خود رفع الملام عن الائمة الاعلام ((12)) اين عوامل را در سه دسته جاى داد و به همانها محدود دانست :1 ـ اعـتـقاد نداشتن مجتهد به آن كه حديث از پيامبر(ص ) صادر شده است ,2 ـ اعتقاد نداشتن به ايـن كه از حديث فلان مساءله خاص و فلان حكم خاص اراده شده است ,3 ـ اعتقاد به اين كه فلان حكم خاص نسخ شده است .وى سـپس ده سبب ديگر را به عنوان فروع و شاخه هاى آن سه عامل كلى آورده , كه البته همه به يك عامل يعنى اختلاف درباره آنچه به سنت مربوط مى شود برمى گردد.سـپـس شـاطـبـى ((13)) در كـتاب خود الموافقات ((14)) سخن بطليوسى را تكرار كرده و تنها اين نكته را بدان افزوده كه ميان اختلاف حقيقى و اختلاف ظاهرى تفاوت نهاده است .در پـى اينان شاه ولى اللّه دهلوى (ف 1180 ه . ق ) در كتاب خود الانصاف فى بيان اسباب الخلاف به اين موضوع پرداخته و تنها يك عامل ديگر يعنى اجتهاد به سبب تقسيم شدن مكتبهاى فقهى به دو مكتب اهل راءى و اهل حديث را به آنچه ابن تيميه گفته افزوده است .سـرانـجـام , آخـريـن كـسى كه درباره عوامل اختلاف ميان فقيهان كتاب نوشته استاد شيخ على خـفـيف است كه تلاشى ستودنى در اين زمينه به عمل آورده است ((15)).از ديدگاه او, اختلاف فقهى يا به اختلاف در فهم متون دينى به دليل وجود اشتراك و حقيقت و مجاز برمى گردد, يا به فـهـم اسـلـوب مـتون دينى , همانند مفهوم مخالف , يا به اختلاف در مورد آنچه دليلى درباره اش نياورده است .با اين همه اونكوشيده اختلاف در اين قواعد اصولى را به صورتى عملى تحليل كند, يا عوامل اختلاف فقهى را درچهارچوبى معين سامان دهد و محدود كند.پـيـش از آن كـه ايـن مقدمه را به پايان ببرم علاقه مندم بگويم آنچه مرا به برگزيدن اين موضوع واداشت اهدافى چند بود كه مهمترينشان عبارتند از:1 ـ تـلاش بـراى تـحـول بـخـشـيدن به پژوهشهاى اصولى و فقهى و بهره جستن از رهاوردهاى برخوردافكار و انديشه ها در گسترده ترين چهارچوب , از طريق پيوند دادن فقه با اصول فقه از يك سـو, ومـقـايـسـه آراى اصـولـيـين و فقيهان مذاهب مختلف از سويى ديگر, چه , شيوه مدرسه اى پـرداخـتـن به فقه يا اصول فقه , غالبا شيوه اى انفرادى و برجدا كردن فقه از اصول يا اصول از فقه استوار است و بر آن تكيه دارد كه هر مذهبى به اصول و فقه خود افتخار كند و بدان بسنده بدارد و از اصول يا فقه ديگرمذهبها روى برتابد .اين همان چيزى است كه به جمود حاكم بر فقه اسلامى از قرن چهارم تا امروز,جمودى ديگر نيز افزوده است .2 ـ كـمـتـر كـردن شـكـاف اخـتـلافى كه ميان مذاهب اسلامى وجود دارد, و نهادن مرزى براى تـعصب مذهبى و فرقه اى كه خود برخاسته از عوامل گوناگونى است و مهمترين همه آن عوامل نيز ناآگاهى عالمان پيرو برخى از مذاهب از مبانى و اصول مذهب ديگر.3 ـ تـلاش بـراى رسيدن به واقعيت فقه اسلامى از كوتاهترين و آسانترين راه .اين چيزى است كه بـه حـكـم عادت , جز با مقايسه اصول استنباط نزد فقيهان و رسيدن به نقطه مورد اختلاف آنان و عوامل اين اختلاف روشن نمى شود.4 ـ از مـيـان بـردن ايـن تـرديـد كـه برخى از سست باوران را دربرمى گيرد كه اگر قرآن يكى و پـيـامبر(ص )نيز يكى بوده , اين همه اختلاف چرا, و از چه روى فقيهان در فروع فقهى به ديدگاه واحـدى نـرسيده اند, و عوامل اين اختلاف در كجاست .. .و ترديد و پرسشهايى ديگر از اين دست كه ريشه همه آنها ناآگاهى نسبت به عوامل و خاستگاههاى اختلاف است .5 ـ ارج نـهـادن بـه تـلاشـهـاى سـتوده اى كه پيشوايان پيشگفته و عالمان نامور, به امت اسلامى ارزانـى داشـته اند, و بهره جستن از ثروت فقهى بزرگى كه دستاورد كار صدها ساله هزاران فقيه مـتفكر مسلمان است كه در راه روشن كردن راه فراروى نسلهاى پس از خود روز را به شب و شب را به روز پيوندداده اند.