ويژگى فقه مالك
فقه مالك ويژگيهايى دارد كه مهمترين آنها عبارتند از:الـف ـ انـعـطـاف پـذيـرى در اصـول : او عـام و مـطـلـق كـتـاب و سنت را قطعى ندانست , بلكه درهـاى تـخـصـيـص و تـقييد را به طور كامل گشود .وى در كنار اين مساله اصول را به يكديگر پـيـونـدمـى داد تـا از مـيان آنها فقهى پخته و همسو با احكام عقل , و همخوان با آن چه نزد مردم پذيرفته است پديد آيد.ب ـ مـراعـات كـردن مصلحت , خواه اين مهم از طريق قياس و استحسان حاصل شود, يا ازطريق مـصـالـح مرسله و سد ذرايع و يا هر طريق ديگرى .او بدين ترتيب درهاى بسيارى را براى از ميان بردن تنگنا و دور كردن سختى و مشقت و برآوردن نيازها و فراهم ساختن مصلحت گشود .وى از هـمـيـن ديـدگاه , عقود را وسيله اى قرار داد كه خواسته هاى اصلى مردم را تحقق مى بخشد و با مقتضاى عرف آنان همراهى و همسويى دارد.مالك (ره ) بر اين عقيده بود كه هدف اصلى شارع تحقق بخشيدن به مصالح و منافع مردم است .به هـمـين دليل فقه خود را گاه با سد ذرايع و گاه با فتح آن پيرامون اين محور به حركت درآورد تا اين مصالح را حتى الامكان از ساده ترين راه برآورده سازد.ج ـ او در پـى بـردن بـه هـدف شـريـعـت بـه فـتواها و داوريهاى صحابه تكيه مى كند و سپس به عـنـوان كـسـى كه در فهم متون شريعت و همچنين اهداف دور و نزديكش به ريشه رسيده است بـه شـنـاخـت و كـشـف احـكـام و اهـداف آنـهـا مى پردازد .از همين جا بود كه فقه مالك رشد و بالندگى بسيارى يافت .د ـ ويـژگى ديگر فقه مالكى آن است كه عناصر رشد و گسترش در آن فراهم آمد, عناصرى چون قدرت انديشه و گستردگى افق ديد فقيهان اين مذهب , انعطاف پذيرى اصول آنان , وگوناگونى راهـهـايـى كـه براى حل مسايل اجتماعى و مشكلات پيچيده اى كه از هر چند گاهى براى مردم پيشامد مى كند ارائه مى داده اند.نامورترين اصحاب مالك
مالك بيش از همه پيشوايان ديگر شاگرد و ياور داشت .طالبان علم از سرزمينهاى مختلف اسلامى بـه سـوى او بـار سـفر بستند تا حديث و فقه را از او فرا گيرند, و بدين ترتيب مذهبش درهمه جا گسترش يافت .شايد گسترش مذهب او مرهون دو گروه از شاگردانش باشد: گروه مصريان , و گـروه شـمـال افـريـقا و اندلس .عبدالرحمن بن قاسم , ((65)) عبداللّه بن وهب , ((66)) اشهب بن عـبـدالـعـزيـز, ((67)) عبدالرحمن بن حكم ((68)) و اصبغ بن فرج اموى ((69)) از گروه نخست هـسـتـند, و اسدبن فرات , ((70)) سحنون تنوخى , ((71)) و عبدالملك بن حبيب ((72)) ازگروه دوم .شافعى (150 ـ204 ه . ق ) ابـوعـبـداللّه مـحـمـدبـن ادريـس بـن عـباس بن عثمان بن شافع شافعى از فرزندان مطلب بن عبدمناف است .عبد مناف نياى چهارم پيامبر(ص ) و نياى نهم شافعى مى باشد .مادر شافعى يمنى و ازطايفه ازد است .
سير زندگى شافعى
او در غـزه ديـده بـه جـهـان گشود .غزه وطن پدران اونيست , بلكه پدرش به آن جا سفر كرده و درهـمـان جـا درگـذشـته بود .
مادرش او را در سن دو سالگى به زادگاه پدرانش مكه برد .
او از دوران كـودكى قرآن را حفظ كرد و پس از چندى به ميان اعراب باديه نشين هذيل رفت و در لغت وادب چيره دست شد, و آن گاه به مكه بازگشت .
در مكه فقه و حديث را نزد مسلم بن خالدزنگى و سـفـيان بن عينيه آموخت .
در بيست سالگى به مدينه كوچيد و فقه مالك را فرا گرفت وتا پايان زندگى مالك با او بود.
پس از آن به يمن رفت و در آن جا عهده دار سمتى شد .
در همين زمان او را به تشيع متهم كردند و در نـتـيـجه هارون او را فراخواند .
بدين ترتيب براى وى اين فرصت پديد آمد كه بامحمدبن حسن شيبانى ديدار كند و فقه عراق را از او بياموزد و به فقه حجازبيفزايد. ((73))