مبحث اول : تقسيم لفظ به اعتبار وضع (دنباله ) - خاستگاه های اختلاف در فقه مذاهب نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

خاستگاه های اختلاف در فقه مذاهب - نسخه متنی

مصطفی ابراهیم الزلمی؛ ترجمه: حسین صابری؛ ویرایش: حمیدرضا شیخی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

الف ـ حنفيه , شافعيه و حنابله امر در اين آيه را, به استناد اين كه شير دادن مادر به فرزندمناسبتر و بهتر است , به معناى استحباب گرفته و گفته اند: شير دادن به هيچ وجه واجب نيست ((484)) .

حـنـفـيه در اين جا قاعده تخصيص به عرف را, به دليل آن كه چيزى بر اثبات نظرخود نيافته اند, جارى نكرده اند.

ب ـ شيعه اماميه امر را در اين جا به معناى اباحه دانسته اند, به استناد آن كه دليلى بر وجوب وجود ندارد و از ديگر سوى اصل برائت است ((485)) .

ج ـ ابـو ثور مى گويد: امر در اين آيه براى وجوب است .

بنابراين , زن در هر حال مجبور وموظف به شير دادن است ((486)) .

درباره حكم فروش ميوه بر درخت , با شرط بقاى آن تا هنگام رسيدن , اختلاف كرده اند: مـحـمـد شـيـبـانـى و مـوافـقـان او مـى گـويـند: در استحسان (يعنى آنچه عرف مى پسندد, يا هـمـان تـخصيص به عرف ) اين كار درست است , زيرا انجام چنين معامله اى در ميان مردم مرسوم ومتداول است .

ابوحنيفه و ابويوسف مى گويند: اين معامله درست نيست , زيرا عقد چنين شرطى , يعنى دراشغال داشـتـن مـلـك غير [ درخت ] را اقتضا نمى كند, و يا اين كه چنين شرطى نوعى معامله درمعامله است (زيرا اين شرط يا عاريه است يا اجازه در ضمن بيع ). ((487)) و اين در حالى كه پيامبر(ص ) از معامله در معامله نهى كرده است ((488)) .

امـا مـحـمـد بـر ايـن نـظر است كه عادتى كه منشا آن نيازمندى و مصلحت مردم مى باشد دليل عام ,يعنى حديث سابق يا حديث نهى از بيع و شرط, ((489)) را تخصيص مى زند.

شافعيه مى گويند: بيع ميوه ها قبل از (بدو صلاح ) بدون شرط چيدن آنها صحيح نيست .

ايـنـان بـر مـدعـاى خـود به عموم روايات و همچنين به اين دليل استناد جسته اند كه در فروش ميوه قبل از (بدوصلاح ) اين اطمينان وجود ندارد كه آسيبى در ميوه پديد آيد و ميوه از بين برود, واين غرر است بى آن كه بدان نيازى باشد.

از ديدگاه شافعيه اگر در همين فرض ميوه را به شرط چيدن آن بفروشد جايزاست ((490)) .

مبحث اول : تقسيم لفظ به اعتبار وضع (دنباله )

فصل سوم مشترك لفظى و تاثير آن در اختلافهاى فقهى

مـشـتـرك : لـفـظى اسـت كـه در زبـان مـتـداول مـيـان يك ملت بر دو يا چند معناى متفاوت دلالت مى كند.

مشترك به دو گونه اصلى تقسيم مى شود:

الـف ـ مـشـتـرك مـعنوى :

در صورتى است كه لفظ, وضع , و موضوع له يكى و مصاديق و افرادآن متعدد باشد, همانند (انسان ) كه براى قدر مشترك ميان همه افراد آدمى يعنى حيوان ناطق وضع شده است .

ب ـ مشترك لفظى :

در صورتى است كه لفظ يكى , و وضع و معناى آن متعدد باشد, همانند(عين ) و (قرء) .

تنها همين نوع از مشترك است كه محل نزاع فقها و اصوليين قرار گرفته ودرباره وجود, استعمال و حمل آن بر مدلولش با يكديگر اختلاف كرده اند.

اينك در سه گفتار به بررسى اجمالى اين اختلاف نظرها مى پردازيم :

گفتار اول : اختلاف در وجود مشترك لفظى

درباره وجود مشترك لفظى پنج ديدگاه وجود دارد:

الف ـ اشتراك به حكم عقل واجب است .

گروهى از علما اين نظر را برگزيده و بر اثبات آن دلايلى آورده انـد از جـمـلـه اين كه اگر اشتراك نبود بيشتر چيزها بى نام مى ماند, زيرا واژه ها ونامها, به دليل تركيب يافتن از حروف متناهى , محدود و متناهى اند) ((491)) .

در اين دليل به يكى از اين دو شيوه مى توان خدشه كرد: واژه ها متناهى نيستند, زيرا مى توان حرفها را تا بى نهايت با يكديگر تركيب كرد.

مـعانى متناهى اند, زيرا وضع لفظ براى آنها مستلزم تصور آنهاست و تصور مفاهيم نامتناهى محال است .

ب ـ اشتراك به حكم عقل محال است , زيرا لفظ مشترك , در هنگام گفتگو, مقصود را بطوركامل نـمـى رسـانـد و هر چه اين گونه باشد منشا خطا و بدفهمى است , پس لفظ مشترك منشا خطاو اشتباه مى باشد و خداوند حكيم از آن پيراسته است ((492)) .

ايـن دلـيـل هـم بـه اسـمـاء اجـنـاس , مانند حيوان , نقض مى شود, چه , اسماء اجناس بر مضمون ذات دلالت نمى كنند, در عين حال در زبان وجود دارند.

ج ـ وقـوع اشتراك عقلا جايز است و در زبان نه , زيرا از وقوع اشتراك لفظى هيچ محال عقلى لازم نـمـى آيـد, وعـدم وقـوع آن در زبان هم بدين دليل است كه استقرا و تتبع در واژه هاى زبان نشان مـى دهـد كه آنچه ادعاى اشتراك لفظى درباره آنها مى شود يا كلى متواطى هستند ياحقيقت و يا مجاز. ((493)) د ـ وقـوع مـشـتـرك عـقـلا و لـغـة جايز است اما شرعا جايز نمى باشد, زيرا اگر در قرآن و سنت لـفـظمـشـتـرك بـه كـار رود, يـكى از اين دو صورت را خواهد داشت : يا مبين است كه لازمه آن تـطـويـل بـدون فـايـده است و اين چيزى است كه قرآن و سخن پيامبر از آن پيراسته مى باشد, يا تـبـيـيـن نـشـده اسـت كـه در ايـن صورت بى فايده و نتيجة لغو است و لغو هم در قرآن و سنت شايسته نيست .

ما مى توانيم هم صورت نخست را بپذيريم , بى آن كه لازمه اش وارد آمدن هر گونه خللى به بلاغت قرآن و سنت باشد, زيرا بيان و تفسير پس از ابهام , خود نوعى بلاغت به شمار مى رود.افزون بر اين , گـاه ايـن قـريـنـه تبيين كننده حاليه است و در نتيجه هيچ تطويلى لازم نمى آيد .

هم مى توانيم صـورت دوم را اخـتـيـار كنيم , بى آن كه مخدور بيهودگى و لغو بودن لازم آيد.گواهش آن كه چـنين اشتراكى در قرآن واقع شده است از جمله واژه (قرء) در آيه (والمطلقات يتربصن بانفسهن ثلاثة قروء), ((494)) كه هم به معناى طهر است و هم به معناى حيض , و نيزواژه (عسعس ) در آيه (والليل اذا عسعس ) ((495)) كه هم به معناى (روى كرد) است و هم به معناى (پشت كرد).

و ـ جـواز وقـوع آن عـقـلا, لـغة و شرعا, زيرا از وقوع آن هيچ محالى لازم نمى آيد .

افزون براين , به عـنوان مثال در مقصود از (قرء) در قرآن ترديد مى كنيم كه آيا مراد طهر است يا حيض ,و مى دانيم كه ترديد ميان دو يا چند معنا براى يك واژه دليل بر اشتراك لفظى است ((496)) .

از ديدگاه من نظريه اخير گزيده تر است , زيرا واقعيت آن را تاييد مى كند.

/ 132