در اين فصل , ضمن دو گفتار, به بررسى استصحاب و تاثير آن در اختلافهاى فقهى مى پردازيم : گفتار اول : استصحاب , انواع آن و آراى عالمان درباره آن , گفتار دوم : نمونه هايى از اختلافهاى فقهى كه از اختلاف نظر درباره استصحاب برخاسته است .
گفتار اول : استصحاب , انواع و حجيت آن
استصحاب در لغت و اصطلاح
استصحاب در لغت ماخوذ از مصاحبت و از ماده (صحب ) است ((1472)) .اما از ديدگاه اصوليين استصحاب عبارت است از ثبوت امرى در زمان دوم بنابر ثبوت آن درزمان اول به دليل نبودن عامل تغيير دهنده ((1473)) .بـراى نـمـونـه , اگر كسى چيزى از ديگرى بخرد مشروط به آن كه مبيع بدون عيب باشد, سپس درايـن اخـتـلاف كـنند كه عيبى كه اكنون در مبيع ديده مى شود و موجب رد بيع است نزد بايع درمـبـيـع وجـود داشـته يا نزد او نبوده و بعدا پديد آمده است , در چنين فرضى گفته فروشنده مـقـدم اسـت , چـرا كـه وى بـه صـفت اصلى مبيع يعنى بى عيب بودن استناد مى كند و مشترى مى بايست آنچه را مدعى است اثبات كند.
انواع استصحاب
استصحاب به اعتبار حكم سابق به سه گونه تقسيم مى پذيرد:1 ـ استصحاب حكم اصلى اشيا يعنى همان اباحه در هنگام نبود دليلى برخلاف .نـزد اكـثريت اين نكته پذيرفته و روشن است كه حكم اصلى و ثابت براى چيزهايى كه سودى براى انـسـان دارد ابـاحـه و اذن است , مگر آن كه درباره آن حكم معينى از سوى شارع برسد.دليل اين سخن هم آيه هاى قرآنى (وسخرلكم مافى السموات والارض ) ((1474)) و (هو الذى خلق لكم مافى الارض جـمـيـعـا) ((1475)) و هـمـانند آنهاست .اين آيه ها از اين سخن مى گويد كه همه چيز در خدمت انسان است و براى او آفريده شده , و از ديگر سوى اين هيچ معنايى جزاباحه و اذن تصرف در آنها ندارد.مـقـتـضـاى عموم دلايلى از اين نوع آن است كه هر چه در جان هستى وجود دارد, در هوا باشد,يا زمـيـن و يـا در دريا, همه وهمه مباح و ماذون دانسته مى شود مگر آن كه دليلى شرعى بر منع آن برسد.2 ـ استصحاب برائت اصلى : هـمـانـند حكم به برائت ذمه از تكليف و التزام است تا زمانى كه دليلى از قبيل نص , عقد, اتلاف و هـمـانند آن براى اشتغال ذمه برسد .بنابراين , هر كس مدعى حقى بر ديگرى شود اصل برائت ذمه مدعى عليه است تا زمانى كه مدعى آنچه را مى گويد ثابت كند.بـر ايـن اسـاس , اگـر در قـيـمـت يـا مـقـدار مـالـى كـه تـلـف شده است اختلاف كنند گفته تـلـف كـنـنـده معيارات مگر آن كه دليلى برخلافش برسد, چه , اصل برائت ذمه او از مقدار اضافه اسـت .نـمـونـه ديگر آن كه اگر وكيل يا عامل در مضاربه كالايى را با وصف معينى بخرد و موكل يـاصـاحـب سـرمـايه مدعى شود كه در ضمن عقد وكالت يا عقد مضاربه بر او شرط كرده كه اين نـوع كـالا را نـخرد آنچه معيار است و مقدم داشته مى شود سخن نفى كننده اين شرط است , مگر آن كه خلافش ثابت شود, چه اين كه اصل برائت ذمه و عدم شرط است .3 ـ استصحاب آنچه شرع , به واسطه وجود سببش , به ثبوت آن حكم كرده است , تا زمانى كه دليلى بـر از ميان رفتن آن برسد, ((1476)) همانندوجود ملك به هنگام وجود سببى چون ارث يا خريد و فروش كه ملكيت مى آورد .در اين مساله ملكيت ثابت دانسته مى شود, هر چند زمان به درازا بكشد, مگر آن كه دليلى برخلاف برسد .نمونه ديگر ثبوت پيوند همسرى است كه به بقاى آن حكم مى شود تـا زمـانـى كـه دلـيـلى بر جدايى برسد .يقين به وضوى سابق نيز نمونه اى ديگر است كه به حكم استصحاب به صرف شك نمى توان آن را زايل شده دانست .بـرخى همانند ابن سبكى استصحاب عموم يا نص را تا ورود (مغير) ـ يعنى مخصص درصورتى كه آن دلـيـل عـام ظـاهر باشد, و يا ناسخ اگر آن دليل نص باشد ـ از مصاديق استصحاب مورد اتفاق دانـسـته اند, چرا كه كسى در اين استصحاب مخالفتى نكرده است , و تنها ابن سريج با عمل به عام قبل از مخص از مخصص مخالفت ورزيده است .به ابن سبكى پاسخ داده مى شود كه شمردن اين مورد از موارد استصحاب درست نيست , چه ,ثبوت حكم در اين جا به دلالت لفظ است و نه از ناحيه استصحاب .