الف ـ اختلاف نظر صحابه به علت تفاوت در آگاهى از حديث - خاستگاه های اختلاف در فقه مذاهب نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

خاستگاه های اختلاف در فقه مذاهب - نسخه متنی

مصطفی ابراهیم الزلمی؛ ترجمه: حسین صابری؛ ویرایش: حمیدرضا شیخی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

الف ـ اختلاف نظر صحابه به علت تفاوت در آگاهى از حديث

در پـى خـلافـت عـمـر صـحـابـه در سـرزمينهاى مختلف پراكندند و هر كدام پيشواى ناحيه اى شـدنـد.رخـدادهـا رو بـه فزونى نهاد و مسائل با آنان در ميان نهاده شد و هر كدام از آنها, در پرتو كـتـاب خـدا و بـرحـسب رواياتى كه از رسول خدا در ذهن داشت , پاسخ مى داد و اگر حكمى در كـتـاب و سـنـت نمى يافت , با استناد به عللى كه احكام شرعى در كتاب و سنت به آنها منوط شده است به راى خود اجتهاد مى كرد.

از هـمـيـن جـا بـود كه اختلافهايى گوناگون ميانشان رخ نمود و از آن جمله اين كه گاه يكى ازصـحـابـه حـكم يا فتواى رسول خدا را در مساله اى معين نشنيده بود و در نتيجه , براساس راى ونظر خود فتوا مى داد و در برابر ديگران آن را شنيده و بر آن اساس فتوا مى دادند .

چنين دوگانگى در فتوا از يكى از اين پنج حالت بيرون نبود:

1 ـ يا اجتهاد آن صحابى با حديثى كه به او نرسيده بود مطابق درمى آمد, همانند اجتهاد ابن مسعود درباره زنى كه شوهرش براى او مهرى تعيين نكرده و مرده بود, چه , وى در اين مساله فتوا داد كه زن مـهرالمثل را مى برد .

وى گفت : نه افراطى است و نه تفريطى , زن بايد عده بدارد, و همچنين ارث مى برد, و مهرالمثل دارد .

بعدها هنگامى كه معقل بن سنان برخاست وگواهى داد كه رسول خـدا(ص ) دربـاره يكى از زنان خاندان او چنين حكم كرده است روشن شد كه داورى ابن مسعود همانند حكم پيامبر خداست ((1077)) .

2 ـ يـا ايـن كـه برخلاف مضمون حديث فتوايى مى داد و بعد كه حديث به او مى رسيد صحت آن را مى پذيرفت و از فتواى خود برمى گشت , مثلا روايت شده است كه ابن عباس معتقد بود هركس به جنابت وارد صبح شود روزه اش باطل است , اما چون يكى از زنان پيامبر به او خبر دادپيامبر نظرى جز اين داشته است از فتواى خود برگشت ((1078)) .

3 ـ يـا ايـن كـه بـرخـلاف مـضـمون حديث فتوايى مى داد و آن گاه حديث به او مى رسيد, اما نه به گونه اى كه گمان غالب برايش حاصل آيد .

به همين سبب نيز در صحت روايت خدشه مى كرد واز اجـتـهـاد خـود دسـت نـمى شست , چونان كه عمربن خطاب حكم كرد كه زن طلاق يافته به طـلاق بـاين نفقه و سكنى دارد, و هنگامى هم كه حديث فاطمه ((1079)) دختر قيس به او رسيد درصـحـت آن خـدشـه كـرد و گـفـت : كـتاب و خدا و سنت پيامبرمان را به واسطه گفته زنى كـه نـمـى دانـيـم درست به ياد دارد يا از ياد برده است , چنين زنى نفقه و سكنى دارد .

عايشه نيز بـه فـاطـمـه گفت : آيا از خداوند پروا نمى كنى ؟

ـ يعنى در اين گفته كه چونان زنى نفقه و حق مسكن ندارد.

نـمـونـه ديـگـر, داورى على بن ابى طالب درباره زنى است كه شوهرش براى او مهر تعيين نكرده ومـرده بـود گـفـت مـهـر نـدارد ولى ميراث مى برد .

و هنگامى هم كه حديث معقل بن سنان را شنيدگفت : كتاب خدا را به استناد سخن يك عرب بيابانى نافهم , وانمى گذاريم .

هـمـچـنـيـن بـه روايـت بـخـارى و مـسلم , عمربن خطاب بر اين نظر بود كه براى جنبى كه به آب دسـتـرسـى نـدارد تيمم بسنده نمى كند .

عمار براى او روايت كرد كه در سفرى همراه پيامبر خـدابـود و جـنـب شـد و آب در اخـتـيار نداشت .

به همين سبب در خاك غلتيد و سپس ماجرا را بـراى پـيـامـبـر باز گفت و او فرمود كافى است چنين كنى ـ آن گاه دست خود را بر زنى زد و با آن صورت و دو دست خويش را مسح كرد .

اما عمر اين روايت را نپذيرفت و, به دليل خدشه اى خفى كه در آن به نظرش رسيد, آن را بر خود حجت نديد و از اجتهاد قبلى خويش برنگشت .

اين حديث عمار بعدها در طبقه دوم راويان به طرق كثيرى نقل شد و به استفاضه رسيد. ((1080))

4 ـ يا فتوايى برخلاف حديث مى داد و حديث هرگز به او نمى رسيد.

ابـن عـمـر بـه زنان دستور مى داد كه در هنگام غسل گيسوان خود را بگشايند .

عايشه با شنيدن ايـن خـبـر گـفت : از پسر عمر درشگفتم كه به زنان دستور مى دهد گيسوان خود را بگشايند! آيا بـه آنـان دسـتـور نـمـى دهـد سـرهـاى خـود را بـتـراشـند؟

! من و رسول خدا(ص ) از يك ظرف غسل مى كرديم و من بيشتر از سه بار روى سرم آب نمى ريختم ((1081)) .

5 ـ يا حديث به صحابى مى رسيد ولى آن را از ياد مى برد يا نسبت به آن دچار لهو مى شد,چونان كه روايـت شـده اسـت عـبـداللّه بن عمر مى گفت پيامبر خدا در ماه رجب عمره مى گزارد.اما چون عايشه اين را شنيد گفت كه عبداللّه در اين باره سهو كرده است ((1082)) .

نمونه هاى فراوانى از اين دست وجود دارد كه نشان مى دهد چگونه صحابه به سبب آگاهى نيافتن از حـديـث , يـا اطـمـينان نكردن به آن , يا از ياد بردن آن , و يا سهو كردن در آن با يكديگراختلاف مى كردند.

ب ـ اختلاف تابعين به علت تفاوت در آگاهى از حديث يا اطمينان به آن

اختلاف نظر تابعين به واسطه حديث در واقع ادامه همان اختلاف صحابه به شمار مى رود, چه ,هر يـك از تـابـعين , در حد توان خود, از صحابه حديث فرا گرفت و آنچه از روايات رسول خدا(ص ) و فـتـاوى صـحابه شنيده بود حفظ كرد و فهميد و پس از آن , در حد امكان , ميان نظرهاى متفاوت سـازش و آشـتى برقرار كرد, و گاه نظرى را برگزيد و نظرى ديگر را باطل دانست .

چنين بود كه هـر يك از تابعين داراى مذهب و ديدگاه خاص خود شد و در هرسرزمينى پيشوايى فقهى ظهور كـرد مـانـنـد سعيدبن مسيب و سالم بن عبداللّه بن عمر در مدينه ,عطاءبن رباح در مكه , ابراهيم نخعى و شعبى در كوفه ((1083)) .

تابعين در بسيارى از مسائل فقهى با يكديگر اختلاف كردند و اين اختلاف به عواملى چون آگاهى يافتن برخى به حديث در برابر آگاهى نيافتن برخى ديگر برمى گشت .

از نمونه هاى اين اختلاف نظرهاى فقهى است :

1 ـ حديث (قلتين ): از عبداللّه بن عمر نقل شده است : رسول خدا(ص ) فرمود: (اذا كان الماءقلتين لم يحمل الخبث ) و در حديث ديگرى (لم ينجس ) آمده است ((1084)) .

ايـن حـديـثـى صـحيح است كه به طرق فراوانى روايت شده است , اما در دوران سعيدبن مسيب وزهـرى آشـكار نبود لذااين دو بدان عمل نكردند, در حالى كه ديگر تابعينى كه اين حديث به آنان رسيده بود بدان عمل كردند .

همين مساله در اختلاف پيشوايان مجتهدى كه پس از تابعين آمدند تـاثـيـرى بسزا داشت , چه , مالكيه و حنفيه و موافقانشان بدين حديث استناد نكردند, اماشافعيه و موافقانشان بدان عمل كردند. ((1085))

2 ـ حديث خيار مجلس حديثى صحيح است كه به طرق فراوان روايت شده است و عبداللّه بن عمر و ابـورزه ((1086)) و كـسـانى ديگر از صحابه و همچنين بسيارى از تابعين بدان عمل كرده اند, اما چـنـيـن حـديثى براى فقهاى هفتگانه مدينه و معاصران آنان معلوم نبوده و بدان عمل نكرده اند.

هـمـيـن مساله به اختلاف پيشوايان مذاهب فقهى درباره اين حديث انجاميده است :كسانى چون احـمد و شافعى و موافقانشان اين حديث را پذيرفته اند, در حالى كه ابوحنيفه ومالك و موافقانشان بـدان عـمـل نـكرده اند, از اين روى كه گروه اخير آشكار نبودن اين حديث براى فقهاى هفتگانه مـديـنـه و معاصرانشان را دليلى بر خدشه در حديث دانسته اند, چونان كه درفصل پيشين در اين باره سخن گفته شد. ((1087))

ج ـ اختلاف ميان پيشوايان مذاهب اهل سنت به سبب تفاوت در آگاهى به حديث :

اخـتلاف نظرهاى برخاسته از اندازه آگاهى از احاديث نبوى در دوران ظهور مذاهب اهل سنت به اوج خـود رسـيـد .

ايـن مـسـالـه , كه به رغم تدوين حديث در آن عصر صورت پذيرفت , به عواملى سه گانه برمى گشت : عـامـل نـخـسـت اخـتـلاف نـظـر صـحـابـه و تابعين كه خود از پراكندگى حديث ميان راويان مـخـتلف سرچشمه مى گرفت و همچنين آگاهى برخى از آنان در برابر عدم آگاهى برخى ديگر به حديث علت اختلاف فقيهانى شد كه در عصر بعد آمدند, چه , اين فقيهان در بسيارى از مسائل به گـفـتـه هـاى صـحـابـه اسـتـنـاد جـسـتند, به همين دليل و از آن جا كه هر كدام از گفته ها و نـظـرهـاى گـروهـى از صـحـابـه پـيـروى كـردند در اين مسائل و در مسائلى همانند آنها دچار اخـتـلاف نـظـرشـدنـد, بـلكه گاه در مساله اى واحد بيش از يك نظريه از صحابه پيامبر به فقيه مى رسيد و درنتيجه , وى كه مى خواست همه اين نظريه ها را بپذيرد آرايى متعدد و ناهمگون در آن مـسـالـه ابـراز مى داشت .

همين نكته از راز تعدد آرايى كه از امام احمد در يك مساله نقل مى شود پرده برمى دارد.

عامل دوم : آشكار نشدن برخى از احاديث صحيح براى طبقه دوم و سوم بدان انجاميد كه برخى از فـقـيـهـان اين گونه احاديث را نپذيرند, چه , آنان آشكار نبودن حديث در دوران تابعين و تابعين تـابـعين را موجب ضعف و خدشه در آن مى دانستند, چونان كه در حديث (قلتين ) وخيار مجلس بدين نكته اشاره رفت .

عامل سوم : برخى احاديث صحيح را تنها برخى از راويان مى دانستند, زيرا, آنها را فقط يك يا اندك شمارى راوى ثقه از يك يا معدودى راوى ثقه ديگر نقل كرده بودند و انگيزه اى نيزبراى گسترش ايـن گـونه احاديث ميان مردم و رواج آنها ميان فقهاى همه سرزمينها وجودنداشت و در نتيجه , بـرخى از فقيهان از آن آگاه مى شدند و برخى در سرزمينى ديگر از آن بى اطلاع مى ماندند .

همين سبب مى شد فقيهى كه حديث به او رسيده است بدان عمل كند و دربرابر, فقيهى كه حديث به او نرسيده است به راى خود اجتهاد كند يا در پى اجتهاد و نظر كسى ديگر رود .

گاه همين اجتهاد يا پـيـروى به نظريه هاى خلاف آن حديث مى انجاميد و مجتهدى كه چنين نظرى را اختيار كرده بر نـظـر خـود مـى ماند و پيروانى هم مى يافت و بتدريج اين نظريه مخالف سنت رواج مى يافت تا آن انـدازه كـه اگـر بعدها و بويژه پس از جمع و تدوين سنت , ازمضمون آن حديث كه مخالف نظريه آنـهـاسـت آگـاه مـى شـدند بدان عمل نمى كردند, بر اين گمان كه مخالفت پيشوايان فقهى در گـذشـتـه بـا اين حديث به سبب آگاهى آنان از دليلى ناسخ يابه سبب دست يافتن آنها به نقطه ضعفى در حديث بوده كه عمل نكردن بدان را ايجاب مى كرده است .

به همين دليل نسلهاى بعد بر هـمـان نـظـريـه مى ماندند و اختلاف ميان آنان وكسانى كه از حديث آگاهى يافته بودند و بدان تـمسك مى ورزيدند پايدار مى شد .

البته همين خود نوعى تعصب نسبت به نظريات خود است , زيرا سـزاوار و زيبنده نيست كه احتمال وجوددليل ناسخ يا وجود علتى براى خدشه در حديث و ضعف آن , كه از حسن ظن به كسانى كه به حديث عمل نكرده اند مايه مى گرفت , سبب ترك سنت رسول خدا شود.

گـاهـى عـمـل نـكردن به حديث برخاسته از آگاهى نداشتن بدان است , و اين ادعا كه پيشوايان بـه هـمـه احـاديـث صـادر از پـيامبر آگاهى داشتند ادعايى نادرست است , به همين دليل به اين سـخن ابوالحسن كرخى حنفى مذهب انتقاد شده است كه : (هر دليلى نقلى (روايتى ) كه برخلاف نـظـرابـوحـنـيفه و يارانش نقل شده باشد يا منسوخ است و يا مؤول ) ((1088)) , چه , كرخى با اين ادعـانـظـريـاتـى را كـه از ابوحنيفه و شاگردانش نقل مى شود در جايگاهى برتر از سنت پيامبر و حـاكـم بـر آن قرار داده است .

افزون بر اين , چنين ادعايى با گرايش خود پيشوايان مذاهب فقهى درتـعـارض اسـت , چـه , بـراى نـمـونـه از ابوحنيفه نقل مى شود كه : به واسطه كتاب خدا گفته مراواگذاريد .

گفتند: اگر روايتى از رسول خدا باشد چطور؟

گفت : به واسطه گفته رسول خدا گـفـتـه مـرا واگذاريد .

گفتند: اگر گفته اى از اصحاب پيامبر خدا باشد؟

گفت : گفته مرا به واسطه گفته اصحاب پيامبر خدا واگذاريد. ((1089)) شـافـعى نيز مى گويد: اگر حديث صحيحى برخلاف گفته من برسد گفته مرا به ديوار بكوبيد.

واگـر دلـيـل را ديـديـد كـه بـر كـنـاره راهـى افـتـاده اسـت هـمان را برگيريد كه گفته من نـيـزهـسـت ((1090)).

عـبـداللّه بـن احـمـد از قـول پـدرش مى گويد: شافعى به ما گفت : اگر حـديـث صـحيحى از پيامبر به شما برسد به من هم بگوييد تا بدان گروم ((1091)).

امام احمد نيز گويد:بهترين ويژگى شافعى از ديدگاه من آن بود كه اگر حديثى مى شنيد كه تا آن زمان از آن آگاهى نداشت بدان عمل مى كرد و گفته خود را وامى گذاشت ((1092)) .

/ 132