افـتخار فعاليت علمى به صورت عام , و پويايى فقهى , به طور خاص , در اين دوران به عواملى چند برمى گردد كه از مهمترين آنهاست :1 ـ تـوجه و اهتمام خلفاى عباسى ـ برعكس امويان ـ به فقه و فقها .يكى از جلوه هاى اين اهتمام آن است كه امور ادارى كشور را تا اندازه زيادى در چهارچوب احكام فقه اسلامى قراردادند.2 ـ ظهور مجتهدين بزرگ و آزادى آنان در پرداختن به كار اجتهاد.3 ـ فـزونـى رخـدادهـا, كـه در پـى گسترش قلمرو دولت اسلامى و توسعه جهان اسلام , چندان كه اقوام و قبايل را با عادتها و فرهنگهاى متفاوت در خود جاى مى داد, صورت گرفت .4 ـ درآمـدن شـمـار بـسـيـارى از غـيـر عـربـهـا بـه اسلام در سرزمينهايى چون ايران و روم كه داراى فـرهنگى غيرعربى بودند .اينان كه از آگاهى به فلسفه و اديان و منطق بهره داشتند پس از آن كـه عـلـوم قـرآن , سـنـت , فـقـه و لـغـت را فرا گرفتند و در آن علوم سرآمد شدند در زمينه استنباطاحكام از هوشمندى و توانايى خاصى برخوردار گشتند.5 ـ تـاثـير پذيرفتن فقهاى مسلمان از فرهنگ ديگر ملتهايى كه به اسلام گرويدند .اين تاثيرپذيرى در رشد فكرى و بالا رفتن درك و هشيارى آنان نقشى بزرگ داشت .6 ـ گـسـتـرش و اوج گـيـرى حـركـت تـالـيف و ترجمه علوم گوناگون از زبانهاى مختلف , و پيدايش ترتيب و تبويب كتب و استدلالهاى منطقى .7 ـ افزايش مناظره ها و بحثهاى متقابل و تبادل نظر.ايـن عـوامـل مـجـمـوعـا سـبـب شـد دايـره حـركـت اجـتهاد و استنباط گسترش يابد و آراى فقهى ارزشمندى شكل گيرد.
دوره تقليد و توقف
تقليد در اواخـر ايـن دوران بـود كـه پـديـده تـقـلـيـد خـود را آشـكـار سـاخت .اين مساله به عواملى چندبرمى گردد كه از مهمترين آنهاست :1 ـ تـبليغات مذهبى : شاگردان هر كدام از پيشوايان مذاهب فقهى به تدوين آراى پيشوايان خودو دفـاع از آنـهـا و عـلت آوردن براى آنها برخاستند و در نتيجه , در هر سرزمينى يكى از اين مذاهب گـسترش يافت و سپس عامه مردم و همچنين خاصه نسبت به آن تعصب نشان دادند تاجايى كه آراى فقها تقدس متون دينى را به خود گرفت .2 ـ همكارى حكمرانان در گسترش مذاهب , چه , هنگامى كه حكمران سرزمينى به مذهب خاصى مى گرود و از آن دفاع و طرفدارى مى كند, توده مردم نيز در اين زمينه از او تبعيت مى كنند.3 ـ سپردن مسؤوليت قضا به كسانى كه شايسته اين مهم نبودند زيرا اينان هر كدام از مذهب خاصى پيروى مى كردند و بر همان اساس ميان مردم به داورى مى پرداختند.4 ـ تـدويـن مـذاهـب و روى كـردن عـلـماى هر مذهب به آراى موجود در آن , و روى گرداندن ازاجتهاد.5 ـ بـحـثـهـا و نـزاعـهـاى مـيـان عالمان به علت برخورد فتواها و تعارض ديدگاهها .همين امر سـبـب مـى شـد بـراى رهايى از آن همه گفت و شنود راى صريحى از امام مذهب در مساله مورد نزاع مطرح كنند و به همان بسنده بدارند.
باز ايستادن فقه از حركت و پويايى
فقه اسلامى پس از آن خيزش تحسين برانگيز گرفتار ركود و توقف شد .اين مساله دلايل وعواملى داشت كه مهمترين آنها عبارتند از:1 ـ ضعف سياسى در حكومت عباسى كه به سست شدن روحيه استقلال در تشريع و استنباطفقهى نزد فقيهان انجاميد.2 ـ پـايـبـندى هر يك از عالمان به مذهب پيشواى خود و دست نكشيدن از آن , تا جايى كه عالمان جـيـره خـورخوان فقه پيشوايان شدند و آن را در كليات و جزئياتش پذيرفتند و فقه پيشوايان براى آنان به سان نص شارع شد.3 ـ محدود شدن همه تلاش و توان به خلاصه كردن يا شرح كتابها و حاشيه يا نقد نوشتن برآنها.4 ـ تـعصب مذهبى و جرات نداشتن بر استنباط احكام از سرچشمه هاى اصلى آن .كرخى , ازعلماى بزرگ حنفى , در اين زمينه مى گويد: (هر آيه يا حديثى كه با راى و نظر اصحاب مامخالف باشد يا بـه تـاويـل مـى رود يـا مـنـسـوخ است ). ((39)) اين در حالى است كه پيشواى اوابوحنيفه درباره گـذشـتـگـان مى گفت : (ما نيز چون ايشان براى خود كسى هستيم و من حق دارم اجتهاد كنم , چنان كه آنان حق داشتند اجتهاد كنند).