ديدگاه نگارنده - خاستگاه های اختلاف در فقه مذاهب نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

خاستگاه های اختلاف در فقه مذاهب - نسخه متنی

مصطفی ابراهیم الزلمی؛ ترجمه: حسین صابری؛ ویرایش: حمیدرضا شیخی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

گـفـتـنـى اسـت مـقـصود حنفيه از امور حسى چيزهايى است كه تحققش بر شرع توقف ندارد, ونـشـانـش هـم اطـلاق لـغـوى واژه بـر آن , بـه عنوان اطلاقى حقيقى است , همانند زنا, و شرب خمر.مقصود از امور شرعى نيز امورى است كه در شرع چيزهايى به حقيقت و اركان آن افزوده شده كه در لغت وجود آنها براى تحقق آن ماهيت خاص شرط نبوده , همانند نماز, روزه وبيع .

مهمترين دليلى كه آنها بر مدعاى خود آورده اند اين است كه نهى از يك چيز مقتضى تصورفعل آن اسـت , چـونـان كـه بـه يك كور نمى توان گفت نبين .

بنابراين , وقتى شارع بگويد: (روزعيد روزه مـدار) اين نهى به خود روزه برنمى گردد, و گرنه لازم مى آيد روزه در ذات خودقبيح باشد و در حالى كه مى دانيم روزه عبادت است [و عبادت نمى تواند قبيح باشد] .

بلكه اين نهى به وضعى كه بر اين روزه عارض شده است برمى گردد و آن اعراض در آن روز ازميهمانى خداوند است .

بـنـابـرايـن , هـر نـهـى مـطـلـق , خـواه در عـبـادات و خـواه در عـقـود شـرعـى , بـه وصـف (منهى عنه )برمى گردد نه به خود آن .

ديدگاه نگارنده

مـن بـه دلايـل زيـر ديـدگـاه اكـثريت را ترجيح مى دهم , يعنى آن كه نهى مطلق اقتضاى فساد دارد,مطلقا.

الـف ـ هـمچنان كه شافعيه گفته اند, نهى در هنگام اطلاق به فرد كاملش برمى گردد و آن نهى ازشى ء به سبب خودآن يا جزء آن است .

ب ـ پـيـامبر(ص ) فرمود: (هر كس كارى كند كه ما فرمان آن را نداده ايم مردود است ) و مردودنه صحيح است و نه مقبول .

از ديگر سوى , آنچه در دين از آن نهى شده , بدان فرمان نيست پس مردود است .

ج ـ صحابه و تابعين پيوسته براى اثبات تحريم به نهى استدلال مى كرده اند. ((313)) د ـ كـسـى كـه كـار نـهـى شـده را انـجـام دهد, به اجماع همگان , گناهكار است , گناهكار هم سـزاوارعـذاب , و هـر كـارى كـه انـسـان بـر آن سـزاوار عـذاب شـود حـرام , پـس نـهى مقتضى تحريم است ((314)) .

پاره اى اختلافهاى فقهى برخاسته از اختلاف در اين اصل

فـقـيـهـان در حـكـم (نـكـاح شـغـار) , يـعـنى آن كه زنى مهر زن ديگر قرار داده شود, اختلاف كرده ,نظرهايى متفاوت داده اند كه مهمترينشان عبارتند از:

الـف ـ حـنـفـيـه گـفـتـه اند: عقد صحيح است و براى زن مهر المثل ثابت مى شود .

ابن عابدين درپـيـرامـون ايـن گفته الدر المختار كه (از اين نكاح نهى شده , زيرا بدون مهر است ) مى گويد: اين عبارت پاسخى است به حديث مرفوع كتب ششگانه كه اين نكاح را نهى مى كند و شافعى آنها را آورده و آن گاه نهى موجود در آنها را مقتضى فساد منهى عنه دانسته است ...

خلاصه پاسخ آن كه با واجب دانستن مهرالمثل حقيقة شغارى باقى نمى ماند, و اگر هم بپذيريم و بگوييم باقى مى ماند نهى از آن به معناى كراهت است و بدين ترتيب , شرع دو مساله را دراين نكاح مطرح كرده است : كراهت , و مهر المثل .

نخست از نهى فهميده مى شود و دوم از ادله حاكى از اين قاعده كلى كه هر ازدواجى كه در آن چيزى مهر قرار داده شود كه صلاحيت مهرواقع شدن ندارد, منعقد مى شود و مهرالمثل را ايجاب مى كند .

اين دوم , خود دليلى بر آن است كه نهى نه به معناى فساد, بلكه به معناى كراهت دانسته شود. ((315)) ب ـ مـالـكـيـه مـى گـويـنـد: (اگـر با زن آميزش نكرده باشد عقد فسخ مى شود, و گرنه عقد باقى مى ماند و مهرالمثل ثابت مى گردد .

تلمسانى كه از علماى مالكى است مى گويد: آيا نهى دال بر فساد (منهى عنه ) است يا نه ؟

در اين مساله ميان اصوليين اختلاف نظر وجوددارد و براساس همين اصل , فقها درباره نكاح شغار و اين كه آيا باطل است يا نه اختلاف كرده اند: مالكيه و شافعيه به فسخ آن حكم مى كنند و حنفيه چنين نظر نمى دهند. ((316)) البته , برخلاف آن چه در گفتار تلمسانى آمده , همه مالكيه به فسخ نكاح شغار عقيده ندارند,چه , در الشرح الصغير ((317)) آمده است : نكاح شغار, قبل از آميزش , فسخ مى شود و بعد از آن باقى است و مهرالمثل هم ثابت .

افـزون بر اين , در مورد شافعيه نيز نمى توان تعبير فسخ نكاح شغار را آورد, زيرا از ديدگاه آنان در صورت اجراى شغار اصلا نكاحى وجود ندارد.

ج ـ شافعيه و موافقانشان گفته اند: اين عقد باطل است .

ابواسحاق شيرازى مى گويد: بـه دلـيـل روايـت ابـن عـمـر, كـه رسـول خـدا(ص ) از شـغـار نـهـى كـرده اسـت , نـكاح شغار جايزنيست ((318)) .

اين گفته شيرازى بدان معناست كه از ديدگاه شافعيه نهى موجب فساد منهى عنه است .

از آن چـه گـذشـت نتيجه مى گيريم : مقتضاى نكاح شغار نزد مالكيه و شافعيه فساد است .

البته ازديـدگـاه شـافـعيه فساد مساوى با بطلان مى باشد و به همين دليل نمى توان از فسخ آن سخن گـفـت :زيـرا در ايـن جـا اصـلا نكاحى واقع نشده است .

اما مالكيه به رغم آن كه فساد را مساوى بـطـلان مـى دانـنـد گـفـته اند: پيش از دخول , اين عقد فسخ مى شود و پس از آن باقى و موجب مـهـرالـمـثل است .

عقيده به فسخ اين عقد پيش از آميزش داراى مدرك است و آن اين كه مساله مـورداخـتـلاف مـى بـاشـد و بـه لـحـاظ همين اختلاف به فسخ آن حكم مى شود .

ولى ثبوت آن بـه مـهـرالـمـثـل پـس از آميزش با مبناى اين مذهب كه نهى را موجب فساد و فساد را مساوى با بطلان مى داند تعارض دارد.

امـا نـزد حـنـفـيـه نـهـى تنها متوجه مهر است و به همين دليل مهر باطل مى باشد و در نتيجه , عقدبدون مهر مى ماند به موجب قواعد كلى مهرالمثل واجب مى شود.

مساله دوم : اثر نهى مقيد

تقريبا فقيهان بر اين اتفاق دارند كه نهى از يك چيز, خواه قول باشد يا فعل , عبادت باشد يامعامله , وقـتـى به واسطه خود آن (به دليل ذات يا جزء آن ) باشد, منهى عنه باطل است و آثارشرعى بر آن مترتب نمى گردد و به عبارت ديگر سبب آن حكمى نمى شود كه شرع برايش قرار داده است , خواه قول باشد, خواه فعل , خواه عبادت و خواه معامله .

امـا در ايـن اخـتـلاف كـرده انـد كـه چـنـانـچه نهى مقيد به قيدى باشد حاكى از آن كه نهى به واسـطـه وصـف لازم يـا وصـف مـجـاور مـنـهـى عـنـه است , مقتضاى آن چيست .

در اين مساله چنين اظهارنظر كرده اند:

ديدگاه حنفيه

حـنـفـيـه مـى گـويند: ((319)) مقتضاى نهى آن است كه (منهى عنه ) به واسطه خود آن يا غير آن قـبـيـح باشد .

آن چه به واسطه غير قبيح است يا به سبب معنايى مجاور است كه به گونه اى با آن تـقـارن يـافـتـه , هـمـانـنـد هـمـبستر شدن با زن در حال حيض كه حرام است و علت آن نيز عارضه اى است كه براى زن پيش آمده و وصف متصل به او نيست , و يا به سبب وضعى است متصل به منهى عنه , همانند بيع ربوى و روزه در روزهاى عيد.

در ايـن مـيـان , آنـچـه بـه سـبب ذات خود قبيح باشد مشروع نيست , خواه قبحش به خاطر خود فعل منهى عنه باشد همانند فعل لواط, يا به واسطه جزء آن , همانند بيع ملاقيح و مضامين ((320)) ونماز بدون طهارت .

ولـى آن چـه بـه سـبـب غـيـر قـبـيـح باشد ـ با هر دو نوع آن ـ از ديدگاه ابوحنيفه و موافقانش فاسدنيست .

ابوحنيفه , بنا به گفته قرافى , در اثبات اين مدعا چنين دليل مى آورد: اصـل مـاهـيـت [مـنهى عنه ] سالم از هر گونه مفسده است و نهى هم به چيزى تعلق گرفته كه بـه حـسب فرض مساله خارج از ماهيت آن مى باشد, چه , نهى نه به عين منهى عنه تعلق يافته و نه به جزء آن .

بـنـابـرايـن , اگـر به طور مطلق به فساد منهى عنه قايل شويم ماهيت متضمن فساد را با ماهيت سالم از فساد برابر دانسته ايم , و اگر هم به طور مطلق قايل به صحت شويم ماهيتى را كه در ذات وصـفاتش سالم است با ماهيتى كه صفات فساد را دربردارد برابر دانسته ايم , و اين هم جايزنيست , چه برابر دانستن آنچه مقتضى فساد است با آنچه مقتضى فساد نيست خلاف قاعده است .

پـس تـنـهـا راه آن اسـت كه براى اصل منهى عنه همان حكمى را بياوريم كه مقتضاى اصل است وبراى صفت آن همان حكمى كه شايسته صفت است .

بـر ايـن اسـاس مى گوييم : اصل ماهيت از نهى درامان و سالم , و از ديگر سوى اصل در تصرفات و عـقـود مسلمانان هم صحت است مگر زمانى كه نهيى برسد .

بدين ترتيب , براى اصل ماهيت حكم همان اصل كه صحت مى باشد ثابت مى شود و براى وصفى كه زياده بر ماهيت و متضمن فساد است همان وصف عارض , يعنى نهى .

بدين سان مى گوييم : وصف فاسد است و اصل فاسد نيست ((321)) .

البته مى توان در اين سخن چنين خدشه كرد كه وقتى وصف لازم يك شى ء متعلق نهى قرارگيرد اين نهى مى تواند از آن وصف به موصوف سرايت كند, زيرا وصف لازم قائم به موصوف است و جداى از آن هـيچ وجودى ندارد .

در نتيجه اين پيوستگى است كه نهى به ماهيت موصوف برمى گردد, و بـه ديـگـر سـخـن , ماهيت يكى از اين دو حالت را مى يابد: يامتصف به آن وصف نيست , كه در اين صـورت نهى آن را شامل نمى شود, و يا متصف به آن وصف هست , كه در اين صورت نهى آن را هم دربرمى گيرد.

/ 132