خلفاى راشدين , كه در امامت مسلمين و در قضاوت و فتوا بر جاى پيامبر نشسته بودند, و نيزديگر صـحـابـه رسول خدا در شناخت احكام فقهى بر اين شيوه بودند كه چون رخدادى براى آنان پيش مـى آمـد يا مساله اى رخ مى داد حكم آن را در كتاب خدا مى جستند و اگر آن رامى يافتند به اجرا مـى گذاشتند و اگر هم نمى يافتند در سنت پيامبر به سراغ آن مى رفتند, اگر آن جا اين حكم را مـى يـافـتـنـد بـر هـمان فتوا مى دادند و همان را اجرا مى كردند و اگر چنين حكمى را در سنت نـمـى يـافتند در پرتو هدايت كتاب و سنت و با الهام از اسرار و احكام و اهداف شريعت كه برآورنده عدالت و برابرى و مقتضاى مصلحت امت و نياز جامعه است اجتهادمى كردند.گـاه اجـتـهـاد فـقـيـهـان صحابه در مسائلى كه در آنها نصى در كتاب و سنت نمى يافتند, پس ازمـشـورت و گـفـتـگـو با همديگر به اجماع بر حكمى معين مى انجاميد و اين چيزى بود كه در آن دوران بسيار اتفاق مى افتاد .گاه نيز در چنين مسائلى با يكديگر اختلاف نظر مى يافتند و به رايى واحـد نمى رسيدند .روشن است در مواردى كه بر رايى اجماع مى كردند خليفه نيز همان راى را به اجـرا مـى گذاشت و همين اجماع حكمى قاطع در مساءله بود .اين اساس اجماعى است كه بعدها فقيهان آن را سومين منبع از منابع استنباط احكام شرعى شمردند.از آنـچـه گـفـتـه شـد چـنـيـن نـتيجه مى گيريم كه در دوران صحابه ظاهرا چهار منبع براى استنباطفقهى وجود داشت و اين چهار منبع عبارت بودند از: كتاب , سنت , اجماع , و راى .البته اجتهاد به راى نزد صحابه تنها به يك طريقه ـ براى مثال قياس ـ محدود نمى شد, بلكه بيشتر مـنـابع تبعى همانند قياس , مصالح مرسله , استحسان , سد ذرايع و جز آن رادربرمى گرفت .. .و هر چـنـد ايـن اصـطلاحها در آن دوران شناخته نبود, اما چنان كه اينك پيش روى خواهيد داشت از نمونه هاى احكام فقهى صحابه برمى آيد كه اين منابع تبعى در استنباطاحكام فقهى به كار مى رفته است .در بخش نخست كتاب به عوامل اختلاف فقهى كه به دو منبع نخستين تشريع يعنى كتاب وسنت بـرمـى گشت پرداختيم .سومين منبع يعنى اجماع هم در دوران صحابه مورد اختلاف نبوده و هر حكمى كه به اجماع برمى گشته مورد اتفاق همه آنان بوده است .بدين ترتيب تنهاچهارمين منبع راى مى ماند كه مى بايست درباره آن سخن گفت .
راى
راى در لـغـت از ماده (راى الشى ء يراه رايا و رويه )است , به معناى آن كه چيزى را به ديده يا به دل ديدن .ايـن مـاده پـس از آن كـه در اصل لغت به چنين معنايى مشترك است به دلالت بر آنچه قلب پس ازفـكـر و تـامـل و جستجو براى يافتن درست ترين وجه ـ يعنى همان چيزى كه نشانه ها و امارات درآن با يكديگر تعارض مى كنند ـ مى بيند اختصاص يافته است .اجـتـهاد به راى نيز عبارت است از به كار بردن تمام توان و تلاش براى رسيدن به حكم شرعى در آنـچـه ظاهرا برايش نصى نرسيده است , از طريق تفكر و با به كار گرفتن وسائلى كه شرع مارا به مراجعه به آنها براى استنباط حكم فقهى راه نموده است ((1166)) .روايـات و آثـارى در نكوهش و همچنين در ستايش راءى رسيده است از جمله : از ابوبكر نقل شده اسـت كه گفت : اگر درباره آيه اى از كتاب به راءى خود يا بدانچه نمى دانم سخن گويم كدامين آسمان بر من سايه افكند و كدامين زمين را بر دامن گيرد. ((1167)) هـمـچـنـيـن عـمـربـن خـطـاب مـى گـويـد: از اصـحـاب راى بـپـرهـيـزيـد كـه دشـمـنان سـنـتهايند. ((1168)) ابن عباس نيز مى گويد: هر كه براى مردم در هر چه از آن بپرسند فتوا دهد بـراسـتـى كه ديوانه است ((1169)).از اين قبيل آثار فراوانى نقل شده است كه راى را از دايره علم بيرون مى كند وآن را مورد نكوهش قرار مى دهد.الـبـتـه در حـقـيـقت ميان آن كه صحابه راى را به كار گرفته اند با آنچه در نكوهش راى از آنان نـقـل مـى شـود هـيچ تعارضى وجود ندارد, چه , راى در واقع خود به دو گونه ستوده و نكوهيده تقسيم مى شود:الف ـ نكوهيده : آن رايى است كه برخاسته از خواسته هاى دل باشد و از آن جمله است : راى مخالف بـا نـص , اظـهـارنظر درباره دين به استناد حدس و گمان و تخمين و همراه با افراط وتفريط در شناخت نص , و رايى كه بدعتى به وسيله آن پديد آمده يا سنتى از ميان رفته است .((1170)) ب ـ ستوده : و آن عبارت است از استنباط حكم واقعه از نص به صورت مستقيم يا غيرمستقيم و به واسـطـه طـريـقـه هايى كه شارع آنها را به رسميت شمرده است و فقهاى صحابه , تابعين وتابعين تابعين آنها را به كار گرفته اند. ((1171))
موضع صحابه در برابر راى
آن سان كه گفتيم , به دليل بروز مشكلات و رخدادهاى فراوانى كه پيشتر حكمى ظاهر دركتاب يا سنت درباره آنها نرسيده بود صحابه گريزى از آن نداشتند كه به راى و اجتهاد توسطجويند.آنان در آغاز با ترديد و تامل بدين كار دست زدند, آن سان كه اين ترديد و تامل بخوبى درگفتگوى عـمـربن خطاب و ابوبكر و يا ابوبكر و زيدبن ثابت در مساله گردآورى قرآن مشاهده مى شود .ولى ديـرى نپاييد كه بسيارى از مسائل بنيادين را بر راى استوار ساختند .البته به كارگرفتن اجتهاد و راى در دوران صـحابه ميان همه يا بيشتر صحابه رواج نداشت , زيرا همه صحابه فقيه نبودند و آنها هـم كه فقيه بودند همه به يك اندازه به راى و اجتهاد استنادنمى كردند, بلكه برخى بسيار, برخى اندك و برخى هم ميانه بدان روى مى آوردند .عمربن خطاب , ابن عباس , عبداللّه بن مسعود, عايشه , و زيـدبن ثابت از نامورترين صحابه اى هستند كه به راءى روى آوردند و بيش از ديگران از آن بهره جستند. ((1172)) پـرچـمدار اين حركت عمربن خطاب بود كه نيكو راى ترين همه بود و بيش از همه دامنه راى وبه كارگيرى آن را مى گسترد .او در بند ظاهر جزء به جزء نص نبود, بلكه سر نهفته در نص وروح آن را مى فهميد .يكى از مشهورترين كسانى كه راه او را در پيش گرفت عبداللّه بن مسعوداست كه از آراى او رهنمود مى گرفت و آنها را خوشايند مى داشت .ابن قيم جوزى در اين باره مى گويد: ابن مسعود تقريبا در هيچ كدام از ديدگاهها با عمر اختلافى ندارد .همين مساله اين راز را براى ما بـرمـى گـشـايـد كـه چـگـونـه مـكتب فقهى عراق كه پس از آن عصر پديد آمد به راى و اعمال قـيـاس شـهـرت يـافـت , چه , دانش فقهى عراق از عبداللّه بن مسعود بود و او در استناد به قياس وگـسـتـرانـدن دامـنـه آن هـمـان گـرايـش عمر را داشت .شعبى مى گويد: هر گاه مردم در چيزى اختلاف ورزند همان را كه عمر گفته است بپذيريد. ((1173)) [در بـرابـر,] عـبـداللّه بـن عـمـر كـه شـيـوه اى بـرخلاف شيوه پدر داشت , و همچنين عبداللّه بن عمروبن عاص از برجسته ترين كسانى اند كه از توسل جستن به راى پروا داشتند. ((1174))
ارزيابى راى صحابى
صـحـابى در هنگام اختلاف نظر با ديگران به راى خود بهايى ويژه نمى داد, بلكه بر اين باور بودكه آنـچـه او بـدان گـرويـده درسـتـى اسـت كـه در آن احـتـمـال خطا نيز مى رود و آنچه ديگرى بـدان گـرويـده انـد خـطايى كه احتمال درستى هم در آن وجود دارد .او چنين نمى پنداشت كه ديـدگـاه ونظر او از ديدگاه و نظر ديگر صحابه سزاوارتر و پذيرفتنى تر است , چونان كه از ابوبكر دربـاره كـلاله پرسيدند و او گفت : در اين باره به راى و اجتهاد خود مى گويم : اگر درست باشد ازخـداوند است و اگرنادرست باشد از من و از شيطان : كلاله عبارت است از آنچه جز فرزند ووالد باشد.بـا وجود اين , هر يك از آنها تنها به راى خود پايبند بود, زيرا شارع حاكم يا قاضى يا جز او راموظف مى داند كه بدانچه به گمان برتر خود او درست است عمل كند .اين موضع صحابه موضعى طبيعى بود, چرا كه آنان همه صحابه پيامبر, و در شنيدن و فراگرفتن از او همسان همديگر بودند .اما پس از عصر صحابه آرا و فتواهاى اين گروه جايگاه والايى را در فقه اسلامى از آن خود ساخت , به ويژه در مكتب فقهى مدينه كه آراى صحابه را در مرتبه چهارم ,يعنى پس از كتاب و سنت و اجماع , قرار مى داد .براى آشكار ساختن همين جايگاه برجسته بود كه راويان تابعى از آراى صحابه با تغيير سنت ياد كردند.بـعدها در دوران مذاهب , جدلى نظرى درباره حجيت قول صحابى در مسائل اجتهادى درگفت , كـسانى آن را به طور مطلق انكار كردند, كسانى آن را به طور مطلق حجت دانستند وكسانى هم قـائل به تفصيل شدند و تنها قول خلفاى راشدين را حجت شمردند, چونان كه درجاى خود به اين بحث خواهيم پرداخت .