ترجمه تفسیر المیزان جلد 1
لطفا منتظر باشید ...
صفحه 266بر نميدارد، تا اجازه سخن بوى دهند، و بگويند حرف بزن، و درخواست كن، كه هر چه بخواهى داده خواهى شد و هر كه را شفاعت كنى پذيرفته خواهد شد.پس سر از سجده بر ميدارد، دوباره رو بسوى پروردگارش نموده، از عظمت او بسجده مىافتد، اين بار هم همان خطابها بوى ميشود، سر از سجده بر ميدارد، و آن قدر شفاعت مىكند، كه دامنه شفاعتش حتى بدرون دوزخ رسيده، شامل حال كسانى كه بآتش سوختهاند، نيز ميشود، پس در روز قيامت در تمامى مردم از همه امتها، هيچ كس آبروى محمد (ص) را ندارد، اين است آن مقامى كه آيه شريفه (عَسى أَنْ يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقاماً مَحْمُوداً)، بدان اشاره دارد.مؤلف: اين معنا در رواياتى بسيار زياد، بطور مختصر و مفصل، هم بطرق متعددهاى از سنى، و شيعه، روايت شده است، و اين روايات دلالت دارد بر اينكه مقام محمود در آيه شريفه همان مقام شفاعت است، البته منافات هم ندارد كه غير آن جناب، يعنى ساير انبياء و غير انبياء هم بتوانند شفاعت كنند، چون ممكن است شفاعت آنان فرع شفاعت آن جناب باشد، و فتح باب شفاعت بدست آن جناب بشود.و در تفسير عياشى «1» نيز از يكى از دو امام باقر و صادق (ع) روايت آمده، كه در تفسير آيه (عَسى أَنْ يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقاماً مَحْمُوداً)، فرمود: اين مقام شفاعت است.باز در تفسير عياشى «2» از عبيد بن زراره روايت آمده، كه گفت: شخصى از امام صادق (ع) پرسيد: آيا مؤمن هم شفاعت دارد؟ فرمود: بله، فردى از حاضران پرسيد: آيا مؤمن هم بشفاعت محمد (ص) در آن روز محتاج ميشود؟ فرمود: بله، براى اينكه مؤمنين هم خطايا و گناهانى دارند، هيچ احدى نيست مگر آنكه محتاج شفاعت آن جناب ميشود، راوى ميگويد: مردى از اين گفتار رسول خدا پرسيد: كه فرمود: (من سيد و آقاى همه فرزندان آدمم، و در عين حال افتخار نمىكنم) حضرت فرمود: بله صحيح است، آن جناب حلقه در بهشت را مىگيرد، و بازش مىكند، و سپس بسجده مىافتد، خداى تعالى مىفرمايد: سر بلند كن، و شفاعت نما، كه شفاعتت پذيرفته است، و هر چه ميخواهى بطلب كه بتو داده ميشود، پس سر بلند مىكند و دوباره بسجده مىافتد باز خداى تعالى مىفرمايد: سر بلند كن و شفاعت نما كه شفاعتت پذيرفته است و درخواست نما كه درخواستت برآورده است پس آن جناب سر بر مىدارد و شفاعت مىنمايد، و شفاعتش پذيرفته ميشود و درخواست مىكند، و باو هر چه خواسته ميدهند.و در تفسير فرات «3»، از محمد بن قاسم بن عبيد، با ذكر يك يك راويان، از بشر بن شريح