ترجمه تفسیر المیزان جلد 1
لطفا منتظر باشید ...
صفحه 434و انشاء اللَّه بزودى بر مىگردد، فعلا پياده شويد، خدا رحمتت كند، ابراهيم فرمود: آيا چيزى براى پذيرايى من در خانه دارى؟ گفت: بلى، و بلا درنگ قدحى شير و مقدارى گوشت بياورد، ابراهيم او را به بركت دعا كرد، و اگر همسر اسماعيل آن روز براى ابراهيم نان و يا گندم و يا جوى، و يا خرمايى آورده بود، نتيجه دعاى ابراهيم اين ميشد، كه شهر مكه از هر جاى ديگر دنيا داراى گندم و جو و خرماى بيشترى مىشد.بهر حال همسر اسماعيل بآنجناب گفت: پياده شويد، تا سرت را بشويم، ولى ابراهيم پياده نشد، لا جرم عروسش اين سنگى را كه فعلا مقام ابراهيم است، بياورد و زير پاى او نهاد، و ابراهيم قدم بر آن سنگ گذاشت، كه تا كنون جاى قدمش در آن سنگ باقى است.آن گاه آب آورد، و سمت راست سر ابراهيم را بشست، آن گاه مقام را به طرف چپ او برد، و سمت چپ سرش را بشست، و اثر پاى چپ ابراهيم نيز در سنگ بماند.آن گاه ابراهيم فرمود: چون شوهرت بخانه آمد، سلامش برسان، و بوى بگو: حالا درب خانهات درست شد.اين را گفت و رفت، پس چون اسماعيل بخانه آمد، بوى پدر را احساس كرد، و از همسرش پرسيد: آيا كسى به نزدت آمد؟ گفت: بلى، پير مردى زيباتر از هر مرد ديگر، و خوشبوتر از همه مردم، نزدم آمد، و بمن چنين و چنان گفت، و من باو چنين و چنان گفته، سرش را شستم، و اين جاى پاى اوست، كه بر روى اين سنگ مانده، اسماعيل گفت: او پدرم ابراهيم است. «1»مؤلف: قريب باين معنا را قمى در تفسيرش نقل كرده است.و در تفسير قمى «2» از امام صادق (ع) روايت كرده كه فرمود: ابراهيم (ع) در باديه شام منزل داشت، همين كه هاجر اسماعيل را بزاد، ساره غمگين گشت، چون او فرزند نداشت و به همين جهت همواره ابراهيم را در خصوص هاجر اذيت ميكرد، و غمناكش مىساخت.ابراهيم نزد خدا شكايت كرد، خداى عز و جل به او وحى فرستاد كه زن بمنزله دنده كج است، اگر بهمان كجى وى، بسازى، از او بهرهمند مىشوى، و اگر بخواهى راستش كنى، او را خواهى شكست، آن گاه دستورش داد: تا اسماعيل و مادرش را از شام بيرون بياورد، پرسيد:پروردگارا كجا ببرم؟ فرمود: بحرم من، و امن من، و اولين بقعهاى كه در زمين خلق كردهام و آن سرزمين مكه است.پس از آن خداى تعالى جبرئيل را با براق برايش نازل كرد، و هاجر و اسماعيل را و خود