ترجمه تفسیر المیزان جلد 1
لطفا منتظر باشید ...
صفحه 435ابراهيم را بر آن سوار نموده، براه افتاد، ابراهيم از هيچ نقطه خوش آب و هوا، و از هيچ زراعت و نخلستانى نمىگذشت، مگر اينكه از جبرئيل مىپرسيد: اينجا بايد پياده شويم؟ اينجا است آن محل؟جبرئيل مىگفت: نه، پيش برو، پيش برو، هم چنان پيش راندند، تا به سرزمين مكه رسيدند، ابراهيم هاجر و اسماعيل را در همين محلى كه خانه خدا در آن ساخته شد، پياده كرد، چون با ساره عهد بسته بود، كه خودش پياده نشود، تا نزد او برگردد.در محلى كه فعلا چاه زمزم قرار دارد درختى بود، هاجر (ع) پارچهاى كه همراه داشت روى شاخه درخت انداخت، تا در زير سايه آن راحت باشد، همين كه ابراهيم خانوادهاش را در آنجا منزل داد، و خواست تا بطرف ساره برگردد، هاجر (كه راستى ايمانش شگفتآور و حيرت انگيز است يك كلمه پرسيد) آيا ما را در سرزمينى مىگذارى و مىروى كه نه انيسى و نه آبى و نه دانهاى در آن هست؟ ابراهيم گفت: خدايى كه مرا باين عمل فرمان داده، از هر چيز ديگرى شما را كفايت است، اين را گفت و راهى شام شد، همين كه بكوه (كداء كه كوهى در ذى طوى) است رسيد، نگاهى بعقب (و در درون اين دره خشك) انداخت، و گفت: (رَبَّنا إِنِّي أَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتِي بِوادٍ غَيْرِ ذِي زَرْعٍ عِنْدَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ، رَبَّنا لِيُقِيمُوا الصَّلاةَ، فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ، وَ ارْزُقْهُمْ مِنَ الثَّمَراتِ لَعَلَّهُمْ يَشْكُرُونَ «1»، پروردگارا! من ذريهام را در سرزمينى گود و بدون آب و گياه جاى دادم، نزد بيت محرمت، پروردگار ما، بدين اميد كه نماز بپادارند، پس دلهايى از مردم را متمايل بسوى ايشان كن، و از ميوهها، روزيشان ده، باشد كه شكر گزارند) اين راز بگفت و برفت.پس همين كه آفتاب طلوع كرد، و پس از ساعتى هوا گرم شد، اسماعيل تشنه گشت، هاجر برخاست، و در محلى كه امروز حاجيان سعى مىكنند بيامد و بر بلندى صفا بر آمد، ديد كه در آن بلندى ديگر، چيزى چون آب برق ميزند، خيال كرد آب است، از صفا پائين آمد، و دوان دوان بدان سو شد، تا به مروه رسيد، همين كه بالاى مروه رفت، اسماعيل از نظرش ناپديد شد، (گويا لمعان سراب مانع ديدنش شده است).ناچار دوباره بطرف صفا آمد، و اين عمل را هفت نوبت تكرار كرد، در نوبت هفتم وقتى بمروه رسيد، اين بار اسماعيل را ديد، و ديد كه آبى از زير پايش جريان يافته، پس نزد او برگشته، از دور كودك مقدارى شن جمع آورى نموده، جلو آب را گرفت، چون آب جريان داشت، و از همان روز آن آب را زمزم ناميدند، چون زمزم معناى جمع كردن و گرفتن جلو آب را مىدهد.از وقتى اين آب در سرزمين مكه پيدا شد مرغان هوا و وحشيان صحرا بطرف مكه آمد و