ترجمه تفسیر المیزان جلد 1
لطفا منتظر باشید ...
صفحه 566تغيرى كه گفتيم لازمه حركت است در جايى صادق است كه يك قدر مشترك در ميان دو حال از احوال يك موجود و دو قطعه از قطعات وجود ممتدش باشد.از همين جا روشن مىگردد كه اصولا حركت خود امرى است واحد و شخصى كه همين واحد شخصى وقتى با حدودش مقايسه ميشود، متكثر و متعدد ميشود، و با هر نسبتى قطعهاى متعين ميشود كه غير قطعههاى ديگر است، و اما خود حركت، سيلان و جريان واحدى است شخصى.و چه بسا، وحدت حركت را اطلاق و حدودش را تقييد ناميده، مىگوييم: حركت مطلقه به معناى در نظر گرفتن خود حركت با چشمپوشى از نسبتش به تك تك حدود، و حركت مقيده عبارت است از در نظر گرفتن حركت با آن نسبتى كه به يك يك حدود دارد.از همين جا روشن مىگردد كه اين اطلاق با اطلاقى كه گفتيم مفاهيم ذهنى دارند، فرق دارد، زيرا اطلاق در آنجا وصفى بود ذهنى! براى موجودى ذهنى ولى اطلاق در حركت وصفى است خارجى و براى موجودى خارجى.مقدمه سوم اينكه هيچ شكى نداريم در اينكه انسان موجودى است طبيعى و داراى افراد و احكام و خواص، و از اين ميان آنكه مورد خلقت و آفرينش قرار مىگيرد، فرد فرد انسان است نه مجموع افراد، يا به عبارتى اجتماع انسانى، خلاصه كلام اينكه: آنچه آفريده ميشود فرد فرد انسان است و كلى انسان و مجموع آن قابل خلقت نيست، چون كلى و مجموع در مقابل فرد خارجيت ندارد، ولى از آنجايى كه خلقت وقتى احساس كرد كه تك تك انسانها وجودى ناقص دارند و نيازمند به استكمالند و استكمال هم نميتوانند بكنند مگر در زندگى اجتماعى، به همين جهت تك تك انسانها را مجهز به ادوات و قوايى كرد كه با آن بتواند در استكمال خويش بكوشد، و بتواند در ظرف اجتماع براى خود جايى باز كند.پس غرض خلقت اولا و بالذات متعلق به طبيعت انسان فرد شده و ثانيا و بالتبع متعلق باجتماع انسانى شده است.حال ببينيم حقيقت امر آدمى با اين اجتماعى كه گفتيم اقتضاى آن را دارد و طبيعت انسانى بسوى آن حركت مىكند، (اگر استعمال كلمات اقتضاء و عليت و حركت در مورد اجتماع استعمالى حقيقى باشد) چيست؟ گفتيم فرد فرد انسان موجودى است شخصى و واحد، به آن معنا از شخصيت و وحدت كه گذشت، و نيز گفتيم: اين واحد شخصى در عين اينكه واحد است، در مجراى حركت و تحول و سير از نقص بسوى كمال واقع شده و به همين جهت هر قطعه از قطعات وجودش با قطعات قبل و بعدش مغاير است، و باز گفتيم در عين اينكه داراى قطعاتى