دهان. همچنين است فوه، فيه، فم. إِلَّا كَباسِطِ كَفَّيْهِ إِلَى الْماءِ لِيَبْلُغَ فاهُ رعد: 14. مگر مانند كسيكه دو دستش را بسوى آب باز كرده تا بدهانش برسد.جمع آن افواه است وَ تَقُولُونَ بِأَفْواهِكُمْ ما لَيْسَ لَكُمْ بِهِ عِلْمٌ نور: 15.
فى
حرف جرّ است اهل لغت براى آن ده معنى ذكر كردهاند از جمله:1- ظرفيّت حقيقى مثل غُلِبَتِ الرُّومُ فِي أَدْنَى الْأَرْضِ روم: 2.2- ظرفيت اعتبارى نحو يَدْخُلُونَ فِي دِينِ اللَّهِ أَفْواجاً نصر: 2.و نيز بمعنى تعليل، استعلاء، بمعنى باء، در جاى الى، در جاى من، توكيد و غيره آمده كه در كتب لغت مذكور است.
فىء
(بفتح فاء) رجوع. «فاء فيئا: رجع» گويند: «هو سريع الفىء عن غضبه» يعنى او از خشمش زود بر ميگردد فَقاتِلُوا الَّتِي تَبْغِي حَتَّى تَفِيءَ إِلى أَمْرِ اللَّهِ حجرات: 9. با گروه متجاوز بجنگيد تا بطاعت خدا بر گردد.فَإِنْ فاؤُ فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ بقره: 226. اگر ايلاء كنندگان بزنانشان برگشتند و كفّاره دادند خدا آمرزنده و مهربان است.يَتَفَيَّؤُا ظِلالُهُ عَنِ الْيَمِينِ وَ الشَّمائِلِ سُجَّداً لِلَّهِ نحل: 48. سايههاى آن از راست و چپ در حال خضوع بخدا بر ميگردد.