بت پرستى دليل و مستندى نداشته، منشا آن تقليد و علاقههاى قومى است
" وَ قالَ إِنَّمَا اتَّخَذْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَوْثاناً مَوَدَّةَ بَيْنِكُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا ..."از آنجايى كه مردم، بر بتپرستى خود هيچ دليلى نداشتند، ديگر بهانهاى برايشان نماند، جز اينكه نسبت به كسانى كه مورد احترامشان بود استناد بجويند، مانند پدران براى فرزندان، و رؤساء براى پيروان، و دوستان در نظر دوستان، و بالأخره امت براى تك تك افراد، پس يگانه چيزى كه سنتهاى قومى را سر پا نگه مىدارد، و باعث مىشود كه متروك نگردد همين ملاحظات است.پس پيروى از سنت بتپرستى در حقيقت يكى از آثار علاقههاى اجتماعى است، كه عامه آن را از تك تك افراد مشاهده مىكنند، و خيال مىكنند كه اين عمل صحيح است، و علاقه قوميت وادارشان مىكند كه از آن تقليد كنند، و آن را براى خود نيز سنت قرار دهند، و اين سنت قرار دادن متقابلا آن علاقه قوميت را حفظ مىكند، و اتحاد و اتفاق و يك پارچگى يك قوم را محفوظ مىدارد.اين حال و وضع عامه مردم است، و اما خواص قوم، آنها هم چه بسا به حجتى اعتماد كنند كه در حقيقت هيچ حجيت ندارد، مثل اينكه بگويند: خدا بزرگتر از آن است كه حس انسانى بدان احاطه يابد، و يا وهم و يا عقل او را در خود بگنجاند، و چون چنين است، ما نمىتوانيم در عبادت كه يك نوع توجه است به او توجه كنيم، و لازم است چيز ديگرى را كه مورد عنايت اوست از قبيل جن يا ملائكه بپرستيم، تا آنها ما را به خدا نزديك كنند، و نزد او وساطت و شفاعت ما را كنند.پس آيه مورد بحث خطابى است از ابراهيم (ع) به عامه قومش كه: بتپرستى شما هيچ دليلى ندارد، مگر علاقه قوميت، شما مىخواهيد به اين وسيله امر زندگى خود را اصلاح كنيد.و لذا مىبينيم قوم ابراهيم (ع)، وقتى آن جناب دليل بتپرستى را از ايشان مىپرسد در جوابش مىگويند: بلكه ما پدران خود را يافتيم كه چنين مىكردند" إِذْ قالَ لِأَبِيهِ