سياق اين آيات شهادت مىدهد بر اينكه مشركين از قوم رسول خدا (ص) به بعضى از اهل كتاب مراجعه نموده در باره آن جناب از ايشان نظريه خواستهاند، و بعضى از آيات قرآن را هم كه تورات را تصديق كرده بر آنان عرضه كردهاند، و اهل كتاب پاسخ دادهاند كه آرى ما آنچه در قرآن در اين باره آمده، تصديق داريم، و به آنچه از معارف حقه كه قرآن متضمن آن است، ايمان داريم، و اصولا آورنده قرآن را قبل از آنكه مبعوث شود مىشناختيم، هم چنان كه در آيه" 53" از همين آيات فرموده:" وَ إِذا يُتْلى عَلَيْهِمْ قالُوا آمَنَّا بِهِ إِنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّنا إِنَّا كُنَّا مِنْ قَبْلِهِ مُسْلِمِينَ".و مشركين از اين پاسخ اهل كتاب ناراحت شده، به مشاجره و درشتگويى با آنان پرداختند، و گفتهاند كه، اين قرآن سحر و تورات شما هم مثل آن سحر است،" سِحْرانِ تَظاهَرا- هر دو سحرند. كه يكدگر را كمك مىكنند"" إِنَّا بِكُلٍّ كافِرُونَ- و ما به هر دو كافريم"، در نتيجه اهل كتاب از مشركين اعراض نموده، و گفتهاند:" سَلامٌ عَلَيْكُمْ لا نَبْتَغِي الْجاهِلِينَ".اين آن چيزى است كه از سياق آيات مورد بحث به دست مىآيد، و خداى سبحان وقتى داستان موسى را بيان كرده خبر داده كه: چگونه مردمى زير دست و برده و ضعيف و زير شكنجه فرعونيان كه پسرانشان را ذبح مىكرد و دختران آنان را زنده مىگذاشت را بر آن ياغيان خونخوار و طاغيان تبهكار پيروز كرد، آنهم به دست كودكى از همان ستمكشان، كه در دامن همان دشمن خونآشامش بپروريد، دشمنى كه به فرمان او هزاران كودك از دودمان وى را سر بريدند، و بعد از پرورش يافتنش، او را از ميان دشمن بيرون كرد، و دوباره به ميان آنان فرستاد، و بر آنان غالب ساخت، تا همه را غرق كرده، و دودمان بنى اسرائيل را نجات بخشيد و وارث آنان كرد.خداى سبحان بعد از ذكر اين ماجرا، روى سخن را متوجه كتابهاى آسمانى- كه