سخنى در باره مختار بودن انسان و بيان اينكه مقصود از اينكه فرمود:" ما كانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ" اين است كه انسان در مقابل اراده تكوينى و تشريعى خداوند حريت و اختيارى ندارد - ترجمه تفسیر المیزان جلد 16
سخنى در باره مختار بودن انسان و بيان اينكه مقصود از اينكه فرمود:" ما كانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ" اين است كه انسان در مقابل اراده تكوينى و تشريعى خداوند حريت و اختيارى ندارد
ممكن هم هست كه جمله" يَخْلُقُ ما يَشاءُ" را بر اختيار تكوينى، و جمله" و يختار" را بر اعم از حقيقت و اعتبار حمل كنيم، و ليكن وجه سابق موجهتر است، به دليل اينكه آنچه در جمله بعدى" ما كانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ" نفى شده، اختيار تشريعى و اعتبارى است، و اختيارى كه در جمله" يختار" براى خدا اثبات شده، مقابل آن است، پس قهرا مراد تنها همان اختيار تشريعى و اعتبارى است.از سوى ديگر هيچ شكى نيست در اينكه آدمى نسبت به كارهايى كه از روى علم و اراده انجام مىدهد اختيار تكوينى دارد، البته نه اينكه اختيارش مطلق باشد، چون اختيار او يكى از اجزاء سلسله علل است، اسباب و علل خارجى نيز در محقق شدن افعال اختيارى او دخيلند، مثلا اگر انسان يك لقمه غذا را بخورد كه يكى از كارهاى اختيارى اوست، هم اختيار او در آن دخيل است، و هم وجود طعام در خارج، و هم اينكه طعام مفروض طورى باشد كه قابل خوردن باشد و با طبع آدمى نيز سازگار باشد، و هم اينكه اين طعام در دسترس و نزديك او باشد، و نيز دست او هم به فرمانش باشد، و بتواند لقمه را بگيرد، و دهان او هم باز باشد، و بتواند آن را بجود، و دستگاه بلعيدن او هم سالم باشد و بتواند لقمه را فرو ببرد، و صدها اسباب ديگرى كه همه در اين عمل اختيارى، يعنى خوردن آدمى دخيلند، فراهم باشند. پس صادر شدن فعل اختيارى از انسان موقوف بر موافقت اسبابى است كه خارج از اختيار آدمى است، و در عين حال دخيل در فعل اختيارى اوست، و خداى سبحان در رأس همه اين اسباب است، و همه آنها حتى اختيار آدمى به ذات پاك او منتهى مىشود، چون اوست كه آدمى را موجودى مختار خلق كرده، هم او را خلق فرموده و هم اختيارش را.از سوى ديگر انسان خود را بطبع مختار مىداند به اختيار تشريعى به اينكه كارى را انجام دهد و يا ترك كند، يعنى در مقابل آن اختيار تكوينى قانونا هم خود را مختار مىداند، (لذا اگر كار نيكى كرد سزاوار مدحش مىدانند، و مىگويند مختار بوده، و اگر كار نيكى را ترك كرد سزاوار ملامتش مىدانند، و معذورش نمىدارند به اينكه مجبور بوده) و كسى از هم نوعش نمىتواند او را مجبور به كارى، و يا ممنوع از كارى بكند، چون بنى نوع او نيز مانند او انسانند، و از معناى بشريت چيزى زايد بر او ندارند، تا مالك و اختياردار او بوده باشند، و اين همان است كه مىگويند: انسان بالطبع حر و آزاد است.پس انسان فى نفسه حر و بالطبع مختار است، مگر آنكه خودش به اختيار خود چيزى از خود را به ديگرى تمليك كند، و به اين تمليك حريت خود را از دست بدهد، هم چنان كه