معناى آيه:" وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلَّا كَافَّةً لِلنَّاسِ ..." و تقرير برهانى كه با بيان عموميت رسالت پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) بر توحيد و نفى آلهه و شركاء متضمن است‏ - ترجمه تفسیر المیزان جلد 16

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ترجمه تفسیر المیزان - جلد 16

سید محمدحسین طباطبایی؛ ترجمه: سید محمدباقر موسوی همدانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

‌صفحه‌ى 567

استقلال ندارند، و حتى در كارهايشان كه اثر آن صفات است، مستقل نيستند، و با اين حال ديگر آن استقلال در تدبير كه براى ارباب خود ادعا مى‏كنند كجا است! پس وجود واجبى با كمال بى منتهايش مانع از آن است كه يكى از مخلوقاتش در يكى از صفاتش با او شريك شود.

مگر آنكه بگويند: خداى تعالى آن آلهه را در بعضى از شؤون خدايى يعنى در تدبير خلق شركت داده نه اينكه خودشان صلاحيت ذاتى داشته باشند، و اينهم با حكمت خداى تعالى منافات دارد.

و به همين جهت در جمله" بَلْ هُوَ اللَّهُ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ" به اين جواب پاسخ داده، و به اين حجت اشاره فرموده، چون عزت خدا عبارت است از منيع بودن جانب او، از اينكه متجاوزى به حريم كمال او تجاوز كند، بى انتها است، و به هيچ حدى محدود نيست، و اين عزت مانع از آن است كه كسى يا چيزى شريك در صفات كمال او از قبيل ربوبيت و الوهيت ذاتى، بشود. پس كلمه" عزيز" شركت شريك را كه ناشى از صلاحيت ذاتى او باشد نفى مى‏كند، و اما اينكه كسى بدون صلاحيت ذاتى، بلكه به تمليك خدا شريك خدا شود، اين هم از آنجايى كه مستلزم اراده گزافى است، منافى با حكمت خدا است، و كلمه" حكيم" آن را نفى مى‏كند.

با اين بيان روشن شد كه آيه شريفه متضمن برهان و حجتى قاطع است. پس سزاوار است كه در آن دقت بيشترى بفرماييد.

معناى آيه:" وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلَّا كَافَّةً لِلنَّاسِ ..." و تقرير برهانى كه با بيان عموميت رسالت پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) بر توحيد و نفى آلهه و شركاء متضمن است‏

" وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلَّا كَافَّةً لِلنَّاسِ بَشِيراً وَ نَذِيراً وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ" راغب در مفردات مى‏گويد: كلمه" كف" به معناى دست آدمى يعنى آن عضوى است كه با آن دفع مى‏كند و مى‏گيرد، و" كففته" معنايش اين است كه من مچ او را گرفتم، و هم به اين معنا است كه من با دست خود او را دفع كردم، و متعارف شده كه دفع را به هر وسيله كه باشد، هر چند با غير كف باشد كف مى‏گويند حتى به كسى هم كه نابينا شده مكفوف مى‏گويند، و در قرآن كريم آمده كه:" وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلَّا كَافَّةً لِلنَّاسِ" يعنى من تو را نفرستاده‏ام مگر براى اينكه جلوگير مردم از گناه باشى، كه البته در اين آيه حرف" تاء" در آخر" كافة" تاى مبالغه است، نظير تايى كه در آخر كلمات راوية، و علامة، و نسابة، در مى‏آيد «1».

(1) مفردات راغب، ماده" كف".

/ 593