قاموس قرآن جلد 1
لطفا منتظر باشید ...
زمين است كه آنها را آفريده و من بر اين حقيقت گواهم انبياء:52- 56 «آنگاه بستارگان نظر كرد (عظمت و ملكوت خداوندى در نظرش مجسّم شد و نادانى مردم ناراحتش كرد) گفت: «إِنِّي سَقِيمٌ» من پريشانم. روى از او بگردانيدند و پى كارشان رفتند. ابراهيم بسوى خدايانشان رفت (پيشواى توحيد از ديدن آن مجسّمههاى بىجان كه در اثر حكومت جهل، مقام الوهيّت را احراز كرده بودند بسختى تكان خورد و بر آنها فرياد كشيد و گفت آيا نميخوريد؟!! چه شده چرا سخن نميگوئيد پس شروع كرد بكوبيدن آنها «صافات: 89- 93.» آنها را تكّه تكّه كرد و فقط بزرگشان را گذاشت كه شايد بدو مراجعه كنند (مردم چون وارد بتخانه شدند و از ماجرى آگاهى يافتند) گفتند كى با خدايان ما چنين كرده؟ او بىشك ستمكار است گفتند: شنيديم جوانى ابراهيم نام آنها را ببدى ياد ميكرد. گفتند: او را بمحضر مردمان بياوريد، تا گواهى دهند (كه خدايان را ببدى ياد ميكرده و اين گواهى وسيله اقرار او باشد چون ابراهيم را آوردند) گفتند:اى ابراهيم آيا تو با خدايان ما چنين كردهاى؟ گفت: بلكه (شاهد حال كه همه قطعه قطعه شدهاند و بزرگشان سالم مانده، نشان ميدهد كه) بزرگشان اين كار را كرده است. از خودشان بپرسيد اگر سخن ميگويند. مردم بضميرهاى خود مراجعه كردند و گفتند: كه شما ستمگريد (نه ابراهيم بعد باطلشان را بجاى حق گرفته و خود را در محاكمه او ذى حق دانسته) گفتند: تو ميدانى كه اينها سخن نميگويند (و احاله بگفتگو با خدايان دليل آنست كه تو اين كار كردهاى) گفت: پس جز خدا، چيزى مىپرستيد كه نه سودى بشما ميرساند و نه زيانى ميزند؟!! قباحت بر شما و بر آنچه غير از خدا مىپرستيد آيا نمىفهميد؟! (از اين سخنان روشن شد كه ابراهيم در مقام دفاع از خود نيست و