قاموس قرآن جلد 1
لطفا منتظر باشید ...
يهودى بر آن صحّه گذاشته است.لازم است بآن اشاره شود.وهب بن منبّه گويد: عبد اللَّه بن ابى قلابه، براى پيدا كردن شتر خود در صحراهاى عدن ميگشت ناگاه بشهرى رسيد، اطراف آن قلعه بود، عبد اللَّه گمان كرد كه در آنجا كسى هست، وارد قلعه شد، دو درب بسيار بزرگ ديد، كه با ياقوتهاى سفيد و سرخ مرصّع بودند كاخهائى ديد كه بالاى آنها غرفهها و غرفههاى ديگر كه از طلا و نقره و لوءلوء و ياقوت بنا شده بودند ...و كاخها با لئالى و مشك و زعفران مفروش (شن ريزى) شده بود، چشمههائى از نقره ديد كه آب آنها از آفتاب روشنتر بود ... از لوءلوء و زعفران و مشك آنجا مقدارى برداشت و بيرون آمد.قضيّه اين شخص بمعاويه رسيد، او را احضار كرد و او آنچه ديده بود باز گفت، معاويه گفت:تا كعب الاحبار را حاضر كردند و از وى در اين باره توضيح خواست، كعب گفت: آرى آن بهشت شدّاد است و چنين و چنان بود و در زمان تو مردى كه داراى فلان صفات است در طلب شتر خود بآنجا وارد خواهد شد.سپس، بعبد اللَّه بن ابى قلابه كه در آنجا بود نگاه كرد و گفت: بخدا قسم اين همان مرد است (مجمع البيان بطور اختصار).اين افسانه چنانكه ديديم از وهب بن منبّه است و كعب الاحبار آنرا تصديق ميكند، حال اين دو نفر بر اهل تحقيق روشن است، در كتاب «سيرى در اسلام» وضع آندو را ضمن بحث جاعلين حديث، آشكار كردهام.اين شهر در كجاى دنياست، كدام كاوشهاى علمى و زير زمينى، وجود آنرا تأييد ميكند؟! در آن روزگار: آنهمه طلا و نقره و ...از كجا جمع شده بود؟!.زمخشرى در كشّاف از وهب نام نبرده و ميگويد: چنين روايت شده، سپس تصديق كعب در محضر معاويه را نقل ميكند، مجلسى