باز نقل شده كه : روزى مادر شيخ در زمان مرجعيت شيخ به او گفت : آقا مرتضى ملا رحمت الله (خادم شيخ )الان هم مثل سابق (ايام طلبگى تو) همان يك تكه گوشت را براى ما مى آورد. شيخ جواب داد: مادر جان مرتضاى تو همان مرتضى است شما هم همان مادر مرتضى هستيد، آيا شكم من بزرگتر شده يا كم شما؟ باز نقل شده خانه شيخ به شكل مخروبهه در آمده بود و يكى از تجار پولى مخصوص خريد خانه براى شيخ داد، ولى شيخ زير بار نرفت و با آن پول مسجدى ساخت .
داستانى از ميرزا حبيب الله رشتى درباره زهد شيخ
از ميرزا حبيب الله رشتى نقل شده كه مى فرمود: شيخ سه چيز داشت : علم ، تدبير و رياست ، تقوا. علم را به من و تدبير را به ميرزاى شيرازى داد و تقوا را همراه خود برد يكى از شاگردان مى گويد: از هد از شيخ هستيد، ميرزا حبيب الله با ناراحتى گفت : شما شيخ را نديده ايد و نمى شناسيد من و شما معنى زهد را نفهميده ايم .در سفرى همراه شيخ بودم روز اول و دوم در بين راه غذا خورديم ولى روز سوم غذا نداشتيم مرد عربى را ديديم كه ماست داشت شيخ قيمت روز ماست را در بازار پرسيد گفت قيمتش در بازار دو پول است شيخ فرمود ما از تو سه پول مى خريم ولى او حاضر نشد كه كمتر از چهار پول بفروشد و شيخ هم نخريد و نان خشك را در آب فرو مى برد و مى خورد، ما عرض كرديم آقا شما با اين وضعيت و با اين مزاج مسئله اى نبود يك پول بيشتر مى خريديد. فرمود: نه نفس من بر من حق يك پول بيشتر ندارد. و اين در زمانى بود كه نقل مى شود سالانه دويست هزار تومان به شيخ پول مى رسيد.(161)