مشهور است كه آخوند پوستين خويش را بعضى وقتها وارونه مى پوشيد. يك روز كسى به شوخى به وى اشكال گرفت ، آخوند هم به شوخى در جواب او فرمود: مؤ من تو بهتر مى فهمى يا خدا. (410)(اشاره به اينكه خداى متعال پوستين گوسفند را وارونه پوشانيده ).
گربه شيخ هبه الله با حكم حاكم به منزل برگشت
شيخ هبة الله گربه اى داشت كه يك پاى آن را در پوست گردوى قير دارى نهاده بوده كه هنگام راه رفتن تق تق صدا مى كرد. روزى گذار گربه به دار الحكومه مى افتد و حاكم زنجان يك وقت مى بيند صداى تق وتق مى آيد سراسيمه از جاى برخاسته و جويا مى شود كه اين كيست كه چنين سرزده و بى اجازه وارد شده ؟ پس از جستجو معلوم مى شود گربه اى است كه به طرف وى مى آيد. حاكم با ديدن آن صحنه سخت بر آشفت و حكم تهديدآميزى مى نويسد و به گردن گربه مى اندازد و... كه مثلا اگر صاحب گربه فورى اين كفشها را از پاى گربه بيرون نياورد سر و كارش با فراشان ديوان است .ربه به خانه برگشت شيخ هبة الله از مضمون حكم غلاظ و شداد حاكم آگاه شد. در پى اين ماجرا گربه را برداشته نزد حاكم آمد. حاكم پرسيد: براى چه آمده اى ؟ جواب داد: آمده ام از حضرت عالى استدعا كنم كه قباله منزل ما را به نام اين گربه صادر كنيد زيرا اين گربه پيش از اين دمار از روزگار ما در مى آورد حالا كه ديگر حكم هم از جناب حاكم گرفته ديگر به هيچ وجه كسى حريف او نيست ، پس همان بهتر كه اختيار منزل را به او بدهيد. (تعريض ) لطيف به حاكم و ماورين كه بسا اوقات به حكم حاكم دمار از روزگار مردم در مى آورند.شيخ هبة الله بااين نقشه قيمت مبلها را از حاكم گرفت مرحوم شيخ هبة الله روزى مى شنود كه حاكم از نوعى مبل تعريف بسيار مى كند، شيخ نمونه همان مبل را ساخته نزد حاكم مى برد. حاكم با ديدن مبلها شيخ را بسيار تقدير و تحسين كرده و با به به و چه فراوان آنها را به مباشر خويش مى سپارد ولى پولى به شيخ نمى دهد... شيخ كه از دستمزد خبرى نمى بيند افسرده و پشيمان از دار الحكومه بيرون مى زند و چندى بعد به بازار رفته از مغازه هاى مختلف جنسهاى متعددى مى گيرد ولى پول به صاحبان جنسها نمى دهد و تنها به تعريف و تحسين جنسها اكتفا مى كند.مغازه داران مدتى بعد جهت اخذ وجه به شيخ مراجعه مى كنند شيخ مدعى مى شود كه قيمت اجناس را داده است .آنان شكايت نزد حاكم مى برند. حاكم مامور فرستاده شيخ را حاضر مى كنند، شيخ نزد حاكم ادعاى خويش را تكرار مى كند. وقتى از وى مى پرسند كدام پول و چه وقت پرداخته اى ؟ مى گويد: وقتى كه مى خواستم اجناس را بردارم كلى به به و چه چه گفتم . حاكم شگفت زده مى گويد: مگر تعريف و تحسين خالى جاى پول را مى گيرد؟ شيخ مى گويد: آرى حضرتعالى يادتان نيست كه وقتى مبلها را كه در ساختن آنها زحمتها كشيده بودم حضور عالى آوردم تنها به بَه بَه اكتفا كرديد و پولى نداديد...؟ همان پولى را كه حضرتعالى به من داديد من به آقايان دادم .حاكم خنديد و گفت : خيلى خوب حالا قيمت مبلها را حساب كن و از من بگير به صاحبان اجناس بپرداز و همان كار را كردند. (411)