با توسل به امام زمان (ع ) در يك لحظه از صحراى منى به مكه حاضر شد - مردان علم در میدان عمل جلد 7

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مردان علم در میدان عمل - جلد 7

نعمت الله حسینی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

با توسل به امام زمان (ع ) در يك لحظه از صحراى منى به مكه حاضر شد

مرحوم حجت الاسلام حاج شيخ محمد ارگانى گويد: در سال 63 - 62 كه به مكه معظمه مشرف بودم مكان ما ايرانيان در عزيريه مكه بود بر حسب اتفاق شب هشتم ذيحجة الحرام آن سال مصادف با شب جمعه بود با آقاى ربيعى مدير كاروان 20113، خوزستان وعده گذاشتيم كه حجاج را حوالى ساعت يك بعد از نيمه شب جمعه به طرف عرفات حركت دهيم . من وقت را غنيمت شمرده به آقاى ربيعى گفتم : به مسجد الحرام مشرف مى شوم مواظب حجاج باش كه متفرق نشوند. به مسجد الحرام مشرف شدم ، بعد از نماز تحيت روبروى ناودان طلا آقائى از اهل علم را ديدم در حالتى خاص مشغول دعاى كميل بود در كنارش نشستم و به دعا گوش دادم سپس به نيابت حضرت امام زمان هفت شوط طواف مستحبى بجا آوردم و پس از راز و نياز و دعا متوجه شدم بعد از نيمه شب است ، سخت مضطرب شدم كه قدرى دير كردم .

ز مسجد الحرام بيرون آمدم سوار ماشين شدم تا مرا به عزيريه چهار برساند. از قضا ماشين هنگامى كه به پل نزديك عزيريه چهار رسيد پليس مانع شد كه از بالاى پل رد شويم ناچار راننده از راه ديگرى حركت كرد، يك وقت متوجه شدم كه مرا به منى آورده گفتم : من روحانى كاروانم و بايد به عزيريه چهار برگردم قبول كرد كه مرا به آنجا برساند، از منى به طرف مكه حركت كر، پليس سعودى از پيشروى ما را مانع شد، ناگاه متوجه شدم كه مرا به عرفه آورده است خيلى مضطرب و ناراحت شدم مجددا ملتمسانه از راننده خواستم كه مرا به مكه برساند باز ديدم در منى هستم .

لاصه پليس جلوى راننده را گرفت ، هر چه التماس كرديم قبول نكرد. راننده با عصبانيت مرا از ماشين پياده كرده و رفت . اين موقع بود كه احساس مسئوليت و اينكه بايد زائرين را به عرفه حركت دهم و اعمال انجام بدهند با دلى شكسته و مضطربانه عرض كردم : يا اباصالح ادركنى . آقا امام زمان ترا به جان مادرت زهرا عليها السلام قسمت مى دهم كه آبرويم را حفظ كن و خودت برايم چاره اى بفرما.

چند قدمى بى اختيار راه مى رفتم و زمزمه مى كردم يك وقت ملاحظه كردم ديدم در مجاورت خانه و محل سكونتمان در عزيريه چهار هستم ، از فرط خوشحالى و اين همه رنج و ناراحتى باورم نمى شد كه اين خودم باشم .

ناگهان ديدم در مقابل درب كاروان آقاى ربيعى ايستاده و تازه از خواب بيدار شده است ، به من گفت : خيلى خوشحالى ؟ گفتم آرى . جريان را برايش شرح دادم .

پس از تجديد وضو حجاج كاروان را به طرف عرفه حركت داديم . بحمدالله و المنة تا صبح در سرزمين عرفات به دعاهاى وارده مشغول شديم . (340)

/ 362