اشعارى در رابطه با علم و عالم
عالم اندر ميان جاهل را
شاهدى در ميان كوران است
علم خوان گرت ز آدمست رگى
ننگ دارد بسى بطوع و به دل
سگ عالم به آدم جاهل
مثلى گفته اند صديقان
مصحفى در سراى زنديقان
زانكه شد خاص حق به علم سگى
سگ عالم به آدم جاهل
سگ عالم به آدم جاهل
كسى است زنده كه از فضل جامه اى پوشد
چو آب و رنگ به چهره ز علم نيست چه سود
براى گردنت و دست زن نكو پروين
سزاست گوهر دانش نه گوهر الوان
نه آنكه هيچ نيرزد اگر شود عريان
ز رنگ جامه زربفت و زيور رخشان
سزاست گوهر دانش نه گوهر الوان
سزاست گوهر دانش نه گوهر الوان
ز دانش در بى نيازى بجوى
بياموز و بشنو ز هر دانشى
تمتعى كه من از فضل در جهان بردم
بپرس هر چه ندانى كه ذل پرسيدن
دليل راه تو باشد به عز دانائى
اگر چه از آن سختى آيد بروى
كه يابى ز هر دانشى رامشى
همان جفاى پدر بود و سيلى استاد
دليل راه تو باشد به عز دانائى
دليل راه تو باشد به عز دانائى
درخت اين جهان را نزد دانا
خردمند است بار و بى خرد خار
خردمند است بار و بى خرد خار
خردمند است بار و بى خرد خار