مرحوم مير يونس اردبيلى خورجين به دوش در درس آخوند شركت كرد
مرحوم آيت الله حاج سيد يونس اردبيلى (از مراجع عصر اخير) مى فرمودند: من دو سال در زنجان شاگرد مرحوم ملاقربانعلى بوده و از جمله مباحث ايشان در باب (ترتب ) را درك كردم .آقاى آخوند طرفدار ترتب بود... سپس براى تكميل تحصيلات عازم نجف اشرف شدم . هنگام ورود به نجف در حالى كه خورجين كتاب و اثاثيه بر دوشم بود جهت سلام به پيشگاه مولا عليه السلام عزم مشرف تشرف به حرم كردم اما در صحن متوجه شدم كه طلاب شتابان به سوئى مى روند، پرسيدم چه خبر است ؟ گفتند به درس آخوند ملا كاظم خراسانى مى رويم ، با ديدن اين صحنه ، خطاب به حضرت نموده عرض كردم يا اميرالمؤ منين من تازه وارد نجف شده و هنوز به شرف زيارت شما نائل نشده ام اما از حضرتتان اجازه مى خواهم براى آنكه حتى امروز نيز از حضور در مجلس درس باز نمانده باشم نخست در درس آقاى آخوند خراسانى شركت جويم و سپس شرفياب محضر اقدستان گردم ، اين را گفتم و به مسجد خضراء در گوشه صحن رفتم ، جمعى زياد از طلاب نشسته بودند و غلغله اى بود، در اين بين آخوند تشريف آورد و بالاى منبر نشست و شروع به تدريس كرد، اتفاقا درس ايشان در مسئله ترتب بود و آخوند مسئله ترتب را قبول نداشت و نظرش مخالف نظر آخوند ملا قربانعلى بود.من كه با نظر آخوند ملاقربانعلى موافق بودم هر چه خواستم از اشكال كردن خوددارى كنم ميسر نشد لاجرم از جاى برخاستم و گفتم : استاد به نظر من فرمايشات شما اشكال دارد و اشكالات را يكى پس از ديگرى بر شمردم ، ديگران هم همزمان با من به مطالب آخوند ايراد داشتند.اگهان آخوند خراسانى فرمودند: (ساكت باشيد و همهمه نكنيد ببينيم اين نصفه فارسى و نصفه تركى ) چه مى گويد؟ اين را گفته و مرا صدا زدند و فرمودند: جلو بيائيد. سپس پرسيدند اهل كجائيد؟ گفتم : اردبيلى هستم ، فرمودند در اردبيل كسى اين مطلب را نمى داند چه كسى اين مطلب را ما ياد داده است ؟ گفتم : آقا من دو سال در زنجان محضر آخوند ملاقربانعلى درس خوانده ام و اين مطلب را از او فرا گرفته ام . آخوند خراسانى فرمود: (ملاقربانعلى زنجانى ... بلى او مى فهميد) حالش چطور است ؟ آنگاه با بيانى آميخته با مزاح افزود: من و او در نجف بر سر اين مسئله چند سال بر سر و كله هم زديم ولى او آخر مطلب را قبول نكرد و با همان ضلالت از نجف رفت ... ديدم آخوند در بحث ترتب احاطه كامل دارد دلايل بيشترى در رد ترتب آورد نهايتا قول به ترتب را مردود دانست .(103)