نيست از بهر آسمان ازل
علم باشد دليل نعمت و ناز
علم خوان گر ز آدمى ست رگى
ننگ دارد بسى به جان و به دل
كار بى علم تخم در شور است
كار بى علم بار و بر ندهد
حجت ايزدى است در گردن
آنچه دانسته اى بكار در آر
تا تو در علم با عمل نرسى
علم در مزبله فرو نايد
چند از اين ترهات محتالى
دانش آن خوبتر ز بهر بسيج
كه بدانى كه مى ندانى هيچ
نردبان پايه به ز علم و عمل
خنك آنرا كه علم شد دمساز
زان كه شد خاص شه به علم سگى
سگ عالم ز آدمى جاهل
علم بيكار زنده در گور است
تخم بى مغز چون ثمر ندهد
خواندن علم و كار ناكردن
خواندن علم جوى از پى كار
عالمى فاضلى ولى نه كسى
كه قدم با حدث نمى پايد
چشمها درد و لاف كحالى
كه بدانى كه مى ندانى هيچ
كه بدانى كه مى ندانى هيچ