به دستور عالم جوانى كه عاشق دختر شاه بود عشق به خدا پيدا كرد - مردان علم در میدان عمل جلد 7

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مردان علم در میدان عمل - جلد 7

نعمت الله حسینی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

به دستور عالم جوانى كه عاشق دختر شاه بود عشق به خدا پيدا كرد

يك روز جوانى فقير ولى عاقل و بافكرى ناگهان چشمش به جمال دختر شاه افتاد و در حال دلباخته و شيفته او شد تا به مرتبه عشق و عاشقى رسيده و از ترس اينكه مبادا اين حكايت به گوش شاه برسد و خود را به كشتن بدهد مدتى اين امر را پنهان داشت ولى كم كم بيمار و ضعيف بالاخره كاسه صبرش لبريز شد و نتوانست ديگر پنهان كند رفت پيش عالم شهر كه شيخى پرهيزگار و فقيهى بيدار دل بود قصه خود را به او بازگو كرد و راه چاره و حيله رهائى از اين گرفتارى را جويا شد. شيخ گفت : اگر آنچه دستور مى دهم عمل كنى از اين گرفتارى رها و به مقصود خواهى رسيد، مى دهم جوان قول داد كه به دستور آن عالم عمل كند. شيخ فرمود: برو در سكوى مسجد جامع شهر كه بيشتر محل عبور و مرور مردم شهر است منزل كن و مرتب مشغول عبادت و خواندن نماز و دعا و قرآن باش و به هيچكس حتى اگر شاه مملكت باشد توجه نكن و سخن مگوى تا به مراد دل رسى .

جوان به دستور شيخ عمل كرد و آوازه و شهرت عبادت او به گوش شاه رسيد به تماشاى او آمد هر چه خواست با او سخن بگويد او هيچ توجه نكرده همچنان توجه به خدا داشت (گر چه براى خدا نبود ولى ) شاه از او خوشش آمد و در دل آرزو مى كرد كه اى كاش اين جوان صالح داماد من مى شد.

ه اين مطلب را با اطرافيان خود در ميان گذاشت آنها هم پيشنهاد شاه را پذيرفتند و همگى آمدند نزد جوان و پس از بوسيدن دست و پاى او پيام شاه را به او رساندند و گفتند: چون شاه به افراد صالح و بندگان خدا ارادت دارد لذا شما را ديده خوشش آمده دوست دارد كه شما داماد يد و اين امر با عبادت شما هيچ منافاتى ندارد، جاى مناسب و اتاق جداگانه اى به تو خواهند داد كه شما با خيال راحت عبادت كنيد جوان اول رضايت نداد آنقدر اصرار و خواهش و تمنا كردند جوان رياكار با هزار اگر و مگر رضايت داد، مژده به شاه دادند و جوان را به دربار شاهى بردند و وسائل زندگى آبرومندانه برايش تهيه كردند و دختر شاه را به عقد او در آوردند.

وقتى جوان آن صحنه را ديد و چشمش به جمال زيباى دختر شاه افتاد عقل و هوش از كله اش پريد و به دهشت و وحشت افتاد در آن حال يك مرتبه به فكر افتاد و به سوى عقل خود بازگشت در اين هنگام عقل او را چنين هدايت و راهنمائى كرد: او نفس خود را مخاطب قرار داد و گفت : وقتى اين طاعت صورى و دروغين كه به عنوان خدا انجام دادى نتيجه اش اين همه جاه و جلال و عزت است پس اگر اين بندگى را از روى حقيقت و اخلاص انجام دهى چه مقام و منزلت و عزت دارين خواهى يافت پس يك مرتبه برخاست و دختر شاه و خانه شاهانه و زندگى شيرين و لذت دنيا را ترك كرده و رفت مشغول بندگى خدا از روى حقيقت شد، آرى اين عبادت مجازى بالاخره او را به بندگى حقيقى رهنمون شد و العاقبة للمتقين .(48)

/ 362