گوشه هائى از مبارزات خانم دباغ در انقلاب اسلامى ايران - مردان علم در میدان عمل جلد 7

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مردان علم در میدان عمل - جلد 7

نعمت الله حسینی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

گوشه هائى از مبارزات خانم دباغ در انقلاب اسلامى ايران

خانم مريضه حديدچى مشهور به (خانم دباغ ) نماينده دو دوره مجلس شوراى اسلامى و عضوهياتى كه افتخار ابلاغ پيام حضرت امام خمينى (قدس سره ) را به گورباچف رهبر وقت شوروى سابق سرگذشت خواندنى و سازنده خود را در پاسخ به سؤ ال مصاحبه كننده مجله پيام زن چنين شرح مى دهد:

پدرم آقاى حديدچى در همدان استاد اخلاق بوده اند و كتابفروشى داشتند و همه ايشان را به عنوان استاد اخلاق مى شناختند نه يك كتابفروش ، در سن سيزده سالگى ازدواج كردم و به تهران آمدم به دليل اينكه نوجوانى پرشور بودم و به دلايل محيط تربيتى ام به يك سرى مطالبى پى برده بودم و سوالهائى در ذهنم مطرح مى شد و كسى نبود كه چراهاى مطرح شده مرا پاسخ بدهد با شوهرم سر اين قضيه زياد صحبت مى كردم و ايشان مى گفت : من نمى دانم تو بايد پيش كسى بروى كه بداند و بهتر اين است كه تحصيل علوم دينى كنى چون هر چه هست در سنت و قرآن و دستورات اسلام است و تو بايد گمشده ات را در دين پيدا كنى و آن نيز نياز به اين دارد كه از پايه قوى شوى . من هم شروع كردم به تحصيل علم در محضر حاج على آقاى خوانسارى خدا رحمتشان كند صرف و نحو و منطق را فرا گرفتم تا رسيد به سالهاى 1342 و قضايائى كه اتفاق افتاد و باز هم در كنار درس خواندنها من هنوز به آن گمشده ام نرسيده ام و يك چيزى كم دارم و قضاياى 15 خرداد مرا تكان داد و به شكلى مرا به خوبى كه ديده بودم مرتبط كرد. من حضرت امام را نمى شناختم فقط نكته اى برايم مبهم بود.

و جريان خواب چنين بود كه در خواب ديدم در اتاقى كه ما داشتيم ديدم سيدى در آن اتاق كه مخصوص مهمان بود با عمامه در آن اتاق خوابيده و از درد شانه ناله و شكايت مى كند و تلاش مى كند كه بلند شود و نمى تواند به شوهرم گفتم : شما مهمان دعوت مى كنيد چرا به من نمى گوئيد؟ برو ببين سيد اولاد پيغمبر چرا ناله مى كند، شوهرم به آن اتاق رفت و برگشت و گفت : آقا مى فرمايند از دست درد ناله نمى كنم از دست مردم ناله مى كنم .

من از خواب پريدم ، هر چه فكر كردم اين آقا را من ديده ام ايشان كى بوده اند؟ يك چيز درونى و يك نداى غيبى انگار به من گفت : اين يك هشدار است و يك وسيله هدايت است و فكر كردم كه بايد بيشتر درس بخوانم تا بفهمم ، سعى كردم با معنويات بيشتر انس بگيرم و آغشته عشق خدا شوم و به معصومين (ع ) متوسل شدم ، مثلا روزهاى جمعه نماز معصومين را از حضرت رسول (ص ) شروع كرده بودم به جعفر طيار رسيدم و باز به صورت دوره اى به حضرت رسول (ص ) رسيدم تا بتوانم به آن خواسته اى كه در دل داشتم به آن گمشده ام برسم . تا زمانى كه امام را عد از دستگيرى آزاد كردند و به قم بردند مردم به ديدار ايشان مى رفتند، من با التماس و خواهش از شوهرم در خواست كردم كه مرا به قم ببرد ايشان به دو ساعت در قم ماندن رضايت دادند، ما به قم رفتيم و به محض رسيدن به قم گفتند: وقت ملاقات تمام شده و حضرت امام براى نماز مى روند.

براى من خيلى گران تمام شد با توجه به محدوديت وقت غم سنگينى به دلم نشست و فكر مى كردم ايشان مى توانند جواب سؤ الهاى گذشته مرا بدهند ايشان را براى خودم ملجاء و ماءوا مى دانستم با شوهرم به زيارت حضرت معصومه رفتيم كه پس از زيارت به تهران برگرديم ولى من ناراحت و عصبانى بودم به طورى كه مى خواستم در حرم داد بكشم و گلايه كنم كه (بى بى ) شما چرا راهى نگذاشتيد تا من بتوانم آقا را ببينم ، بى بى تو چرا كمك نكردى ؟ خلاصه نماز خوانديم و به طرف ماشين رفتيم كه سوار شديم و به تهران برگرديم تقريبا ساعت 2 بعد از ظهر بود يك ماشينى پشت مسجد امام حسن عسكرى (ع ) بود سوار شديم و منتظر مانديم ، يك مرتبه راننده گفت : هركس ميخواهد امام را ببيند آقا آمده اند مسجد امام براى مجلس ختم رفتيم مسجد امام درب شبستان باز بود

/ 362