سيد محسن امين پس از پنج سال توقف در مكه دو مرتبه به زيارت امام زمان موفق شد - مردان علم در میدان عمل جلد 7

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مردان علم در میدان عمل - جلد 7

نعمت الله حسینی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

داستانى جالب راجع به اين موضوع در جلد اول ص 138 و 169 ذكر شده است مراجعه شود.

سيد محسن امين پس از پنج سال توقف در مكه دو مرتبه به زيارت امام زمان موفق شد

مرحوم سيد محسن جبل عاملى كه از رجال علم و تقواست فرمودند در زمان پدر شريف حسين آخرين حاكم شريف مكه به حجاز مشرف شده و در ايام حج و عرفات و منى متوجه حضرت ولى عصر عجل الله تعالى فرجه گرديده سعى مى كردم كه آن حضرت را زيارت كنم ولى م نشد آن سال را در مكه ماندم بلكه در سال بعد به اين آرزو برسم باز موفق نشدم تا سال سوم تا پنج سال در مكه ماندم ولى موفق نشدم . در خلال اين مدت با شريف حسين ارتباط داشتم ، گاه و بيگاه بدون مانع مى رفتم و با او ملاقات مى كردم تا آنكه موسم حج شد آمدم پرده كعبه را فتم گريه و التماس كردم كه چرا در اين مدت من كه سيد و عالم و خدمتگزارم به زيارت آن بزرگوار نائل نشدم . پس از گريه زياد بيرون آمدم يكدفعه به فكر گردش افتاده از كوهى بالا رفتم . چون به بالاى كوه رسيدم در آن طرف كوه بيابان سبز و خرمى را مشاهده نمودم كه مانندش را نديده بودم . تعجب كردم كه در بيابان مكه چنين جاى خرمى هست و چرا در اين چند سال نيامدم اين منظره ها را تماشا كنم . پس از بالاى كوه پائين آمدم و در ميان آن چمنزار خيمه اى را مشاهده كردم كه جماعتى در آن خيمه نشسته و شخص بزرگوارى براى آنها صحبت مى كند. به اينجاى صحبت او رسيدم كه مى فرمود: اولاد و ذرارى جده ما حضرت فاطمه زهرا عليها السلام در موقع مردن ايمان و ولايت به آنها تلقين شده و با دين حقه از دنيا مى روند .

پس از شنيدن اين كلمه سبزى و طراوت آن زمين مرا به خود مشغول كرد وقتى از تماشاى آن منظره برگشتم به طرف خيمه ديدم اثرى از آن خيمه و از آن جماعت و از آن آقا نيست . دوباره به طرح چمنزار برگشتم ديدم از چمنزار هم اثرى نيست بلكه همان كوه خشك و خالى است برخاستم به سوى شهر مكه آمدم وارد مكه شدم ديدم وضع شهر دگرگون است ومردم مكه افسرده و پريشان حالند، پرسيدم چه شده گفتند: شريف مكه در حال احتضار و مرگ است آمدم به سوى منزل شريف ديدم راهها بسته است و كسى را راه نمى دهند ولى چون مرا مى شناختند مانعم نشدند من رفتم وارد شدم ديدم شريف در حال مرگ است و قضات و علماى چهار مذهب در كنار او جمع بودند و پسر بزرگش نيز در كنارش بود من نزديك شريف نشستم ناگاه ديدم همان آقاى بزرگوار كه در خيمه صحبت مى كرد تشريف آورد بالاى سر شريف نشست و به او فرمود: هد ان لا اله الا الله شريف گفت ، بعد فرمود: بگو اشهد ان محمدا رسول الله . شريف گفت : بعد فرمود: بگو اشهد ان عليا ولى الله شريف گفت : بعد فرمود: بگو اشهد ان الحسن حجة الله يك يك اسامى ائمه را به او تلقين كرد و او اقرار كرد تا رسيد به اينجا كه فرمود: بگو اشهد انك حجة الله ، شريف گفت : اشهد انك ، حجة الله پس از جا برخاسته و رفت بيرون من كه تا آن ساعت كه گويا از خود رفته بودم به خود آمده ديدم شريف در آخرين لحظات مردن است علماى چهار مذهب كه اين كلمات را از او مى شنيدند گفتند اين هذيان مى گويد، پسر شريف گفت : بلى از پدرم شنيدم كه مى گفت : هر كدام از پدران ما كه مى خواستند بميرند در موقع مرگشان همين هذيان ها را گفته اند. پس خوشحال شدم كه خداوند مرا به اين كيفيت دو مرتبه به زيارت حضرت حجت عليه السلام موفق كرد. (331)

/ 362