طلايع بن رزيك به دستور على عليه السلام والى مصر و سپس شهيد شد - مردان علم در میدان عمل جلد 7

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مردان علم در میدان عمل - جلد 7

نعمت الله حسینی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

طلايع بن رزيك به دستور على عليه السلام والى مصر و سپس شهيد شد

طلايع بن رزيك كه به علت حملات دليرانه اش به دشمن ابوالغارت للّه گرفته از جمله مردانى است كه خدا به ايشان دين و دنيا را با هم داده است ...

دانشمندى زاهد و عبادتگر بود و فرماندهى ستيزه گر پيروز دين شناس دقيق و متبحر و شاعرى با ذوق و پيش از همه اينها امامى مذهبى مرده ولاى على (ع ) با جماعتى از درويشان به زيارت حرم اميرالمؤ منين (ع ) رفت و شب را هم در آنجا بسر بردند آن شب سيد بزرگوار ابوالحسن المعصوم بن ابى الطيب احمد امام را در خواب ديد كه فرمود:

امشب هيئتى از درويشان شيعه ما به ميهمانى تو آمده است كه در ميانش مردى به نام طلايع بن زريك هست از بزرگترين دوستداران ما، به او بگو: برو كه ما تو را والى مصر گردانيديم .

صبحگاهان دستور داد تا بانگ زدند چه كسى در ميان شما نامش طلايع بن زريك است ؟ طلايع پيش سيد ابوالحسن آمده سلام كرد او ماجراى خوابش را براى وى نقل كرد طلايع به مصر رفت و كارش رفته رفته بالا گرفت وقتى نصر بن عباس خليفه اسماعيل الظافر را كشت زنان دربار با فرستادن نامه اى به طلايع كه موى خويش را در آن پيچيده بودند او را به خونخواهى خليفه برانگيختند. طلايع مردم را گردآورد تا وزير قاتل را به كيفر رساند چون به نزديك قاهره رسيد وزير بگريخت و او بدون جنگ و با آرامش تمام وارد شهر شد و خلعت وزارت بر او پوشانيدند و (شهريار صالح جنگى سوار اسلام نصير الدين ) لقب يافت امنيت و آرامش برقرار كرد و خوشرفتارى نمود چون خليفه الفائز كوچك بود به تنهائى عهده دار امور حكومت گشت .

تدار طلايع فزون گشت و شكوهش بلندى يافت و دولت در قبضه وى شد و درباريان كه از آن حال ناراضى بودند برآشفتند و تنى چند از آنها در دهليز كاخ به كمين نشستند و او را به شمشير زدند تا به روى زمين افتاد و مجروح به خانه اش بردند تا در روز دوشنبه 19 رمضان سال 556 ه‍ در گذشت و در قاهره در ساختمان وزارت به خاك سپرده شد. بعد پسرش عادل او را از آنجا به قرافه بزرگ منتقل ساخت . آورده اند در شبى كه صبح فردايش به قتل رسيد گفت : در چنين شبى امام اميرالمؤ منين عليه السلام را به شمشير زدند آنگاه دستور داد داستان ضربت خوردن امام (ع ) را خواندند سپس غسل كرد و يكصد و بيست ركعت نماز گزارد و شب را به عبادت بسر آورد صبح برخاست سوار اسب شود بلغزيد و عمامه اش به زمين افتاد و از آن پيشامد به تشويش افتاد و در دهليز ساختمان وزارت نشست ابن الصيف را كه عمامه خليفه ها و وزرا را مى پيچيد و مواجب مى گرفت احضار كرد تا عمامه اش را درست كند او به وى گفت : اين پيشامد بدشگونى است اگر سرورمان صلاح مى داند سوار شدنش را به تاخير اندازد.

گفت : فال بد مزن فال بد زدند و عقيده به بدشگونى از شيطان است و دليلى براى تاخير انداختن نيست اين بگفت و سوار اسب شد و آن حادثه برايش پيش آمد. اين خلاصه داستانى است كه مقريزى در چگونگى كشته شدنش نوشته است . (292)

/ 362