هنگامى كه شاهزاده فرهاد ميرزا حاكم فارس بود، او كه خود فضل و تحصيلاتى داشت سعى مى كرد علماى شيرازى را امتحان نمايد... بدين مناسبت كتاب قاموس را نزد آنها مى گذارده و با مهارت خاصى آنها را در سنگ ولاخ پرسشهاى خود گرفتار و احيانا به آنها اهانت مى نموده ، روزى در حضور مجتهد بزرگ فال اسيرى مبحثى را عنوان و قاموس را به دست ايشان مى دهد و مى گويد فلان قسمت از اين كتاب را باز كنيد و پاسخ مرا بدهيد ايشان كه هم از معلومات خود مطمئن بوده و هم در برابر حكام تواضع نمى نمود و عظمت روحانيت را حفظ مى كرده قاموس را مى گيرد و به طرف حوضآبى پرتاب مى نمايد و مى گويد: هر مسئله اى دارى بپرس ، سينه من قاموس است و نيازى به روخوانى نيست بپرس تا پاسخ بدهم و حاكم نيز حق ندارد علما را امتحان كند. مراجع بايد روحانيين را امتحان نمايند.فرهاد ميرزا در اين جلسه به قدرى شكست مى خورد كه از آن روز به بعد با هيچ عالمى به عنوان امتحان برخورد نمى نمايد و معلومات خود را به رخ آنها نمى كشد، سپس متوجه ادبا و شعرا مى شود كه در اين باره نيز شاعر گرمسيرى مشفق گله دارى للّه جوابى دندان شكن مى دهد، وى كه قيافه نازيبائى داشته روزى فرهاد ميرزا از او مى پرسد: وقتى كه جمال را تقسيم مى كردند تو كجا بودى ؟ پاسخ داد: من در اوج كمال معنوى بودم .(227)