عنايات و توجهات حضرت رضا به سيد بحرينى - مردان علم در میدان عمل جلد 7

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مردان علم در میدان عمل - جلد 7

نعمت الله حسینی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

عرفت الله بفسخ العزائم و نقض الهمم .

عنايات و توجهات حضرت رضا به سيد بحرينى

عنايات نهاوندى در كتاب راحة الروح از سيد محمد موسوى خادم روضه مطهره رضوى نقل كرده كه گفت : در سفرى به زيارت ائمه عتبات سيدى صالح و عالم متقى در شهر كاظمين به من گفت : خوشا به حال تو كه از خدام آستانه سلطان خراسان مى باشى و خداوند به بركت آن حضرت امور دينى و دنيائى مرا اصلاح كرد زيرا كه من در يكى از مدارس بحرين تحصيل علم مى كردم با نهايت فقر و پريشانى با اين حال روزى از مدرسه بيرون آمدم ناگهان نظرم به دخترى افتاد كه با كمال زيبائى از حمام بيرون آمد محبت و عشق آن دختر كه دختر شيخ ناصر لولوى بود شب و روز مرا بيقرار و گرفتار كرد به حدى كه از مطالعه و مباحثه باز ماندم تا آنكه جماعتى از بحرين عازم زيارت حضرت على بن موسى الرضا عليه السلام شدند با خود گفتم علاج درد من در نزد آن حضرت است پس با آنها رفيق راه شده و در اول ماه مبارك رمضان وارد مشهد شديم ، شب حضرت را در خواب ديدم فرمود: در اين ماه مهمان ما هستى و بعد از ماه تو را حاجت روا خواهم كرد چون ماه تمام شد به حرم مشرف شدم آن حضرت را وداع كردم و از حرم به قصد سفر حركت كردم چون وسط خيابان سفلى رسيدم شخصى به اسم مرا صدا مى زد نزد او رفتم گفت : الان خوابيده بودم امام هشتم را در خواب ديدم كه به من فرمود: فلان طلبى كه از وصولش نااميدى ما آن را به تو مى رسانيم به شرط آنكه يك اسب با ده اشرفى به آن كسى كه بعد از خواب كه بيرون رفتى و نظرت در اولين دفعه به او خورد بدهى و چون از منزل بيرون دم اولين نفر تو را ديدم پس بگير حواله خود را از آن جناب ، من آنها را گرفته و از شهر بيرون آمدم و در بين راه نيز تاجرى ديدم كه او را توقيف كرده و مانع از رفتن او شده بودند همان شب ورود من آن تاجر در خواب مى بيند كه حضرت به او فرمود اگر مى خواهى از اين گرفتارى نجات يابى پانصد تومان به سيد بحرينى مى دهى من ترا رها خواهم كردو در قيامت نيز شفاعتت مى كنم . پس از توقيف در آمد و مرا تا اصفهان همراه خود برد و متكفل مخارجم شدو در آنجا هم صد اشرفى به من داد و من بعضى لوازم عروسى را آنجا خريدم و به بحرين آمدم و در مدرسه وارد شدم روز دوم ديدم شيخ ناصر پدر دختر به ديدنم آمد و افتاد پاهاى مرا بوسيد و گفت : در شب گذشته حضرت رضا عليه السلام را در خواب ديدم فرمود اگر شفاعت مرا مى خواهى فردا به فلان مدرسه برو و سيدى كه ديروز از زيارت من بازگشته دخترت را به او ترويج نما چون او ترويج آن دختر را از من خواسته است . پس دخترش رابه من عقد بست ، پس از عروسى آن حضرت به من فرمود به نجف و كربلا و كاظمين برو و در آنجا باش تا دستور من به تو برسد و من اكنون منتظر دستور آن حضرتم . (324)

/ 362