دستور نوشتن كتاب از سيد مرتضى به ابن فهد در عالم خواب - مردان علم در میدان عمل جلد 7

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مردان علم در میدان عمل - جلد 7

نعمت الله حسینی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

دستور نوشتن كتاب از سيد مرتضى به ابن فهد در عالم خواب

ابن فهد، فقيه زاهد عالم عابد صالح جمال السالكين احمد بن فهد حلى اسدى صاحب مقامات عاليه و مصنفات فائقه ... من جمله عدة الداعى است . از وى حكايت شده است : كه شبى اميرالمؤ منين عليه السلام را در خواب ديده است كه همراه سيد مرتضى رضى الله عنه در ميان روضه مطهره با هم راه مى روند و لباسهاى هر دو از حرير سبربود پس ابن فهد جلو رفته اسلام مى دهد و آن دو بزرگوار جواب مى دهند.

سيد به ابن فهد مى گويد: اهل بناصرنا اهل البيت سپس از اسامى تاليفاتش مى پرسد و ابن فهد پاسخ مى دهد سيد مى گويد كتابى بنويس كه مشتمل باشد به تحرير مسائل و تسهيل طرق و دلائل و در اول آن بنويس : بسم الله الرحمن الرحيم المقدس بكماله عن مشابهة المخلوقات .

وقتى ابن فهد از خواب بيدار مى شود شروع مى كند در نوشتن كتاب تحرير و در آغاز آن جملاتى را كه سيد فرموده بود مى نويسد.

وى در سنه 841 وفات يافته و در جوار سيد الشهداء نزديك خيمه گاه دفن شده است .

حضرت سجاد عليه السلام شعر بابا طاهر را با تغيير يك مصراع براى الهى قمشهاى در رويا خواندند نقل كرد حجت الاسلام آقاى مروى از يكى از شاگردان مرحوم الهى قمشه اى كه مرحوم قمشه اى فرمودند: در زمان حكومت رضا شاه پهلوى يك سالى قحطى شده و نان كمياب بود، روزى براى درس دادن به مسجد رفتم و به پسرم پول دادم كه برود از نانوائى نان بخرد و من در مسجد نماز ظهر و عصر را خواندم آمدم خانه ديدم هنوز پسرم نيامده پس از مدتى بدون نان با دست خالى آمده گفت : تا به حال در صف نانوائى ماندم وقتى نوبت من فرا رسيد گفتند نان تمام شد. همسرم از اين موضوع ناراحت شد و به عنوان اعتراض به من گفت : آخر اين چطور زندگى است كه ما داريم شما با خيال راحت مى رويد مسجد و به فكر درس و بحث و نماز و نان گرفتن را به اين پسر واگذار مى كنى اين هم نمى تواند بخرد حال دو ساعت بعد از ظهر است و ما چيزى براى خوردن نداريم .

در اين گفت و شنود بوديم ديديم درب خانه را مى زنند رفتم در را باز كردم ديدم مردى پشت در ايستاده و بقچه اى در دست دارد كه در ميان آن چند قرص نان سفيد است بر خلاف نان بازار كه غير از آرد گندم چيزهاى ديگرى مخلوط مى كردند كه قابل خوردن نبود، گفت : اين نانها براى شما است . گفتم : شايد اشتباهى در خانه ما آمده اى ؟ گفت : مگر شما الهى قمشه اى نيستى ؟ گفتم : چرا من همان شخص هستم .

گفت : اين نانها را يكى از همسايه هاى اطراف كه امروز نان مى پخت براى شما فرستاده است . من نانها را گرفته آمدم به همسرم گفتم : ناراحت نباش كه خداوند نان را برساند. ما نهار را خورديم ولى من وجدانم ناراحت بود و پيش خود فكر مى كردم و مى گفتم : خدايا خوب ما نان خورديم و سير شديم ولى هستند اشخاصى كه الان نان ندارند و گرسنه مى خوابند پس تكليف آنها چه خواهد شد و اين وضع دلخراش تا كى ادامه دارد؟ در همين فكر خوابم برد. در عالم رويا ديدم كسى گفت : حضرت امام زين العابدين به طهران آمده بيا برويم به ديدنش . رفتيم تا حوالى خيابان پامنار كه آقا در آنجا وارد شده بود من ديدم مثل اينكه همه خانه هاى آن محله از شيشه است و من از پشت شيشه ها آقا را مى ديدم كه خطاب به سوى من اين شعر باباطاهر را با تغيير دادن يك مصراع آن اين چنين مى خواند:




  • خوشا آنان كه الله يارشان بى
    خوشا آنان كه دائم در نمازند
    توكلت على الله كارشان بى



  • بحمد و قل هوالله كارشان بى
    توكلت على الله كارشان بى
    توكلت على الله كارشان بى



(عوض : بهشت جاودان بازاراشان بى ) پس از چند روزى آن گرفتارى برطرف شد و نان فراوان گشت .

اين مطلب را جناب آقاى مروى در مجلس ختم مادر حجة الاسلام آقاى رازينى رئيس محترم دادگاه ويژه روحانيت و همسر حضرت حجت الاسلام و المسلمين آقاى ميرزا محمود رازينى فرمودند.

خواب ديدن آقاى آيت الله مرتضى حائرى كه تعبيرش فوتش بود يكى از دوستان بنام سيد محمد تقى موسوى يزدى كه به قول او اعتماد دارم در منزل امام خمينى در قم برايم نقل كرد كه آقاى قافى يزدى كه از بزرگان علماى يزد و مدرس مدرسه شهيدين قم مى باشند نقل كرد چندى قبل آيت الله آقاى مرتضى حائرى فرزند مرحوم آيت الله شيخ عبدالكريم حائرى به من فرمود آقاى قافى خواب عجيبى ديده ام و تعبيرش را نمى دانم و آن اين است كه شبى در خواب ديدم كسى نزد من آمد در حالى كه چيزى در دستش بود مانند مته نجارها و سر تيز آن را گذاشت روى شقيقه من و فشار داد تا آنكه از طرف ديگر بيرون شد. در اين هنگام من مشاهده كردم كه از بدن و قالب خودم بيرون آمده ام و جسد خودم را كه بيروح در كنار منزل افتاده بود مى ديدم پس مرا بردند به طرف آسمان و در آسمان ائمه عليهم السلام و حضرت ولى عصر عجل الله تعالى فرجه را مشاهده و زيارت كردم پس از آن بيدار شدم آقاى قافى فرمود: در خصوص آن سوراخ كردن سر و شقيقه ايشان چيزى و تعبيرى به نظر نرسيد تا آنكه آقاى حائرى پس از مبتلا شدن به سكته مغزى مغز ايشان را عمل جراحى كردند و در اثر همان عمل جراحى ايشان فوت كردند و در حين غسل مشاهده شد همانطورى كه در خواب اتفاق افتاده بود براى برداشتن كاسه سر ايشان شقيقه آن مرحوم را از دو طرف سوراخ كرده بودند كه جاى آن آلت جراحى مانند سوراخى درسر و اطراف شقيقه معلوم و آشكار بوده .

خرج سفر مشهد آيت الله حائرى به وسيله آيت الله ميلانى از جانب امام زمان (عج )

آيت الله حاج شيخ مرتضى حائرى (قدس سره ) به قلم خود نوشته است : در بعضى از سالها گرفته حال بودم ، شب در حياط منزل خوابيده بودم در خواب ديدم كسى به من گفت : برو مشهد خرجت با آقاست .

در عالم خواب معلوم بود كه مقصود امام زمان عليه السلام است ، نه على بن موسى الرضا عليه السلام .

تابستان بود رفتم و شايد در حدود دو ماه و نيم در مشهد بودم ، گاهى پولم تمام مى شد، يك اسكناس مثلا در دالان مسجد گوهرشاد پيدا كردم ، نزديك به آمدن ، يك ششم از كتاب وسائل الشيعه را كه به خط خود مولف بود و از اين جهت جنبه باستانى داشت و داراى نفاست ود كه ازمرحوم آقاى سيد محمد حجت استاد كه پدر زوجه اينجانب بود به زوجه من به ارث رسيده بود، به مشهد مقدس آورده بودم كه به آستانه مقدسه بفروشم ، در صدد فروش بر آمدم و آن كتاب را (در حدود) هزار و پانصد تومان فروختم و بهاى آن را كه مال زوجه ام بود ولى اجازه استقراض داشتم ، بليط قطار گرفته بودم نزديك حركت براى وداع به آستان قدس شرفياب شدم و از آنجا مراجعت مى كردم كه از اين پول دين خود را به مرحوم پسر عموى محترم آقاى حاج حسينعلى دادگر بپردازم ، منزل آن مرحوم بر سر راه منزل آقاى حاج سيد محمد عادى ميلانى بود، دا خيال نداشتم به آنجا بروم در بين راه بطور شوخى با خود حديث نفس مى كردم و شايد مقرون به زمزمه بود كه : ما نفهميديم خرج با آقا است چطور شد؟ اينكه من كم پول بشوم و از پول خانم بردارم و بعدا بپردازم ، اينكه طرز خرج دادن نيست ، دراين بين بدون هيچگونه ارتباطى بين اين خيال و رفتن به منزل آقاى ميلانى ، يك باره به نظرم رسيد كه سرى به بيرونى آقاى ميلانى بزنم به اين جهت كه آقاى آقا سيد محمد حسن جزائرى - فرزند بزرگ آقاى حاج سيد صدر الدين جزائرى - را در آنجا ببينم و احوالى از ايشان بپرسم و خبر سلامتى ايشان را به والد محترمش ‍ ببرم من كه رفتم بيرونى آقاى ميلانى حتى ننشستم ، سيد بزرگوار آقاى جزائرى خيلى محبت كرد و پس از آن آقاى سيد محمد على پسر آقاى ميلانى و داماد آقاى جزائرى خيلى محبت كردند. من گفتم : من هيچ كارى ندارم فقط آمدم احوال آقاى سيد محمد حسن را بپرسم و خبر سلامتيش ‍ را به تهران ببرم .

اين سادات كرام ما را رها نكردند، گفتند: الان آقا مى خواهد بيايد، گفتم : من نمى خواهم به ايشان زحمت بدهم ، ديدم از آن طرف آقا تشريف مى آورد و على الظاهر در وسط حياط با معظم له روبرو شده و مصافحه و خداحافظى كرديم و من عجله داشتم كه بروم قرض آقاى دادگر رابدهم خط آهن ، اين سيد بزرگوار پسر خاله ، ما را رها نكردند و گفتند: با هم با شما به خط آهن مى آئيم ، من رفتم دينم را ادا كردم چون برگشتم ديدم آقايان نيز آمده اند در ايستگاه منتظرند من از ايشان تشكر كردم و خداحافظى نموده در كوپه خودم بودم نزديك به حركت قطار آقاى آقا سيد محمد على پاكتى در دست من گذاشت و ابدا منتظر عكس العمل نشد شايد يك دقيقه به حركت قطار نداشتيم و فرصت تعارف به من نداد و رفت و قطار حركت كرد، من پاكت را باز كردم كه مشتمل بر چند عدد اسكناس است كه الان درست يادم نيست و مرحوم آقاى ميلانى مضمون بكرى در آن نوشته بودند: كه اين وجه از طرف من يا مال من نيست كه از كمى آن معذرت بخواهم و اين سهم مبارك امام عليه السلام يا از طرف آن بزرگوار است .

ل نشده است كه كسى چنين عذر خواهى با من در دادن وجه بنمايد آن وجه هر چه بود به اندازه مبلغى بود كه با اداى دين پول كتاب خانم به مقدار رسيدن به منزل بود ياد دارم كه پنج قران زياد آمد كه آنرا كرايه درشكه دادم تا آمدم به منزل صداى هاتفى كه در خواب گفته بود: خرجت با آقا مى باشد مطابق با واقع بود بدون آنكه علل و اسباب آن را قطعا يا احتمالا ياتوهما خودم آماده كرده باشم .




  • جمله ذرات زمين و آسمان
    لشكر حقند پيدا و نهان



  • لشكر حقند پيدا و نهان
    لشكر حقند پيدا و نهان



حتى تصميمات و عزيمتها. من تصميم داشتم منزل آقاى دادگر بروم نه منزل آقاى ميلانى . من تصميم داشتم با آقاى ميلانى ملاقات نكنم من تصميم داشتم تنها به ايستگاه بروم همه تصميمات صورت تحقق پيدا نكرد. (323)

/ 362