دستور نوشتن كتاب از سيد مرتضى به ابن فهد در عالم خواب
ابن فهد، فقيه زاهد عالم عابد صالح جمال السالكين احمد بن فهد حلى اسدى صاحب مقامات عاليه و مصنفات فائقه ... من جمله عدة الداعى است . از وى حكايت شده است : كه شبى اميرالمؤ منين عليه السلام را در خواب ديده است كه همراه سيد مرتضى رضى الله عنه در ميان روضه مطهره با هم راه مى روند و لباسهاى هر دو از حرير سبربود پس ابن فهد جلو رفته اسلام مى دهد و آن دو بزرگوار جواب مى دهند.سيد به ابن فهد مى گويد: اهل بناصرنا اهل البيت سپس از اسامى تاليفاتش مى پرسد و ابن فهد پاسخ مى دهد سيد مى گويد كتابى بنويس كه مشتمل باشد به تحرير مسائل و تسهيل طرق و دلائل و در اول آن بنويس : بسم الله الرحمن الرحيم المقدس بكماله عن مشابهة المخلوقات .وقتى ابن فهد از خواب بيدار مى شود شروع مى كند در نوشتن كتاب تحرير و در آغاز آن جملاتى را كه سيد فرموده بود مى نويسد.وى در سنه 841 وفات يافته و در جوار سيد الشهداء نزديك خيمه گاه دفن شده است .حضرت سجاد عليه السلام شعر بابا طاهر را با تغيير يك مصراع براى الهى قمشهاى در رويا خواندند نقل كرد حجت الاسلام آقاى مروى از يكى از شاگردان مرحوم الهى قمشه اى كه مرحوم قمشه اى فرمودند: در زمان حكومت رضا شاه پهلوى يك سالى قحطى شده و نان كمياب بود، روزى براى درس دادن به مسجد رفتم و به پسرم پول دادم كه برود از نانوائى نان بخرد و من در مسجد نماز ظهر و عصر را خواندم آمدم خانه ديدم هنوز پسرم نيامده پس از مدتى بدون نان با دست خالى آمده گفت : تا به حال در صف نانوائى ماندم وقتى نوبت من فرا رسيد گفتند نان تمام شد. همسرم از اين موضوع ناراحت شد و به عنوان اعتراض به من گفت : آخر اين چطور زندگى است كه ما داريم شما با خيال راحت مى رويد مسجد و به فكر درس و بحث و نماز و نان گرفتن را به اين پسر واگذار مى كنى اين هم نمى تواند بخرد حال دو ساعت بعد از ظهر است و ما چيزى براى خوردن نداريم .در اين گفت و شنود بوديم ديديم درب خانه را مى زنند رفتم در را باز كردم ديدم مردى پشت در ايستاده و بقچه اى در دست دارد كه در ميان آن چند قرص نان سفيد است بر خلاف نان بازار كه غير از آرد گندم چيزهاى ديگرى مخلوط مى كردند كه قابل خوردن نبود، گفت : اين نانها براى شما است . گفتم : شايد اشتباهى در خانه ما آمده اى ؟ گفت : مگر شما الهى قمشه اى نيستى ؟ گفتم : چرا من همان شخص هستم .گفت : اين نانها را يكى از همسايه هاى اطراف كه امروز نان مى پخت براى شما فرستاده است . من نانها را گرفته آمدم به همسرم گفتم : ناراحت نباش كه خداوند نان را برساند. ما نهار را خورديم ولى من وجدانم ناراحت بود و پيش خود فكر مى كردم و مى گفتم : خدايا خوب ما نان خورديم و سير شديم ولى هستند اشخاصى كه الان نان ندارند و گرسنه مى خوابند پس تكليف آنها چه خواهد شد و اين وضع دلخراش تا كى ادامه دارد؟ در همين فكر خوابم برد. در عالم رويا ديدم كسى گفت : حضرت امام زين العابدين به طهران آمده بيا برويم به ديدنش . رفتيم تا حوالى خيابان پامنار كه آقا در آنجا وارد شده بود من ديدم مثل اينكه همه خانه هاى آن محله از شيشه است و من از پشت شيشه ها آقا را مى ديدم كه خطاب به سوى من اين شعر باباطاهر را با تغيير دادن يك مصراع آن اين چنين مى خواند:
خوشا آنان كه الله يارشان بى
خوشا آنان كه دائم در نمازند
توكلت على الله كارشان بى
بحمد و قل هوالله كارشان بى
توكلت على الله كارشان بى
توكلت على الله كارشان بى
جمله ذرات زمين و آسمان
لشكر حقند پيدا و نهان
لشكر حقند پيدا و نهان
لشكر حقند پيدا و نهان